۱۴۰۰/۱۲/۲۸، ۰۶:۱۶ صبح
درک من از نیروی برتر مانند یک معجزه نبود که یکباره شرایطم را تغییر دهد بلکه این آغاز دیدن مسائل با نگرشی تازه بود.
هر روز صبح چنین کاری را تکرار می کردم و تغییرات ظریفی را به چشم می دیدم.احساس می کردم کسی دستهایم را گرفته بود و راهی را که باید طی می کردم به من نشان می داد و بعد از مدتها این اولین باری بود که حس می کردم در امنیت به سر می برم و کسی دوستم دارد.از آن به بعد هرگز حس نکردم که در کشتی بدون سکان در اقیانوسی خروشان در حال حرکتم.می دیدم نوری مرا به سمت خشکی و یک زندگی بهتر هدایت می کند.قبل از آنکه به نیروی برتر پی ببرم هرگز به یاد ندارم که چنین چیزی را تجربه کرده باشم..
هر روز صبح چنین کاری را تکرار می کردم و تغییرات ظریفی را به چشم می دیدم.احساس می کردم کسی دستهایم را گرفته بود و راهی را که باید طی می کردم به من نشان می داد و بعد از مدتها این اولین باری بود که حس می کردم در امنیت به سر می برم و کسی دوستم دارد.از آن به بعد هرگز حس نکردم که در کشتی بدون سکان در اقیانوسی خروشان در حال حرکتم.می دیدم نوری مرا به سمت خشکی و یک زندگی بهتر هدایت می کند.قبل از آنکه به نیروی برتر پی ببرم هرگز به یاد ندارم که چنین چیزی را تجربه کرده باشم..