امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سوال 51 : آیا تجربه های اولیه من با اعتماد کردن و صمیمیت ، دردآور بوده وباعث انزوای
#1
 سوال 51 : آیا تجربه های اولیه من با اعتماد کردن و صمیمیت ، دردآور بوده وباعث انزوای من شده اند ؟ توضیح دهید . 
پاسخ
 سپاس شده توسط مهدی1 ، حـمـیـد
#2
زمانی که زیربنای اعتمادمان درست نباشد واحساسی عمل کنیم دردمان میاید زمانیکه بازیربنای نادرست وازروی ناآگاهی و اجباروناچاری اعتمادکنیم حتما اذیت خواهیم شد زیربنای اعتمادو روابطمان باید بررسی شوداگراعتمادویا رابطه ای باروشن بینی وتمایل وآگاهی وخدامحوری انجام شود به بن بست نخواهیم خورد امروزه بامشورت والگوبرداری ازافراد ودوستان موفق وسعت دید پیدامیکنیم الان هم هرگاه اعتمادها وروابطم ازخدامحوری واصول روحانی به خودمحوری تبدیل شده دچاردردوانزواشده ام.درراستای مشورت کردن است که برای اعتمادکردن مشکلاتمان کمترمیشودبایدبخاطرداشت که به دلیل ضررکردن دراعتمادکردن درگذشته امروزه نباید خودراازجامعه ودیگران کنارکشیدومنزوی شدبرای امروزاعتمادکردن نباید آنی واحساسی باشدبلکه اعتمادوصمیمیت هم یک پروسه وفراینداست وباداشتن ایمان به یک اعتمادپاک وبدون زیربنامشکلاتمان برای اعتماد کردن ویک رابطه سالم ودرست کمترخواهد شدیادمان باشد که مادریک اجتماع زندگی میکنیم
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر11 ، حـمـیـد
#3
بله همیشه اعتماد های کورکورانه برایم دردسر ساز بود ( تا با کسی دوست می شدم همه چیز را برایش می گفتم و بعد من را می فروخت و بعد یه عمر پشیمانی ) هزار دوست پیدا می کردیم و بعد هم سریعا خراب می شد چون الکی اعتماد می کرده به کسانی اعتماد می کردم که قابل اعتماد نبودند تجربه های دوران کودکی و درد های که ناشی از سواستفاده های که از اعتماد من شد در نهایت باعث شد که این احساس در من شکل بگیرد و باورم شود که دنیا قابل اعتماد نیست و تاثیر برروابط من گذاشت و باعث انزوا و تنهای من شد در برنامه هم احساسی را با رهجوی در میان گذاشتم و گمنامی من را شکست چون اینجا هم کورکورانه اعتماد کرده بودم و این دردها باعث شد که من امروز در انتخابم دقت کنم و اعتمادم را بر اساس چهرچوب و باورهای سالم انجام دهم 
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ssaeedg
#4
تجربه‌های اولیه‌ ی من با صمیمت و اعتماد کردن دردآور بود؛ چون زیربنای دوستی‌های من همیشه خودخواهی و منافع شخصی‌ام بود و دوست داشتن را با مالکیت اشتباه می‌گرفتم. 
وقتی دوستانم را برخلاف نیت درونی‌ام می‌دیدم و چون آنها دوستی مرا بر اساس خودخواهی می‌دیدند از من جدا می‌شدند و احساس درد، ترس و ناراحتی گریبانم را می‌گرفت و پس از دوری آنها از روي اجبار در لاک انزوا به سر می‌بردم.
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#5
بله.
به کسانی اعتماد کردم و رازم رو گفتم برملا شد.
به عده ای اعتماد کردم و کارشون رو راه انداختم سوءاستفاده کردند.
کسانی بهم ابراز علاقه و صمیمیت کردند  ولی از سر نیاز و تنهایی شون بود.
برای عده ای ضمانت کردم به تعهدشان عمل نکردند.
در کل بارها و بارها تو زندگی من از این اتفاقات رخ داده که باعث سلب اعتمادم به دیگران می شد و برام تولید درد می کرد در تنهایی خودم غرق می شدم.
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#6
بله? من به دلیل نداشتن یک رابطه صحیح و اعتمادهای ناآگاهانه و احساسی اکثر مواقع رابطه‌هایم ایراددار بوده اند و مورد سوءاستفاده قرار می‌گرفتم? ( که عامل اصلی خودم بودم ) که این امر موجب برهم خوردن رابطه هایم و بدبینی نسبت به همه کس و همه چیز و همچنین موجب انزوا من می‌شد?
 اما امروز با آگاه شدن در زمینه تنظیم رابطه و اعتماد کردن سعی می کنم که رابطه هایم برپایه هوشیاری باشد تا موجب دردم نشوند.?
در گذشته از روی ندانم کاری و ناآگاهی ارتباط می گذاشتم و سریع صمیمی می‌شدم که در نهایت لطمه می خوردم.?
 اما امروز این کار را نمی‌کنم یعنی امروز سعی می کنم زرنگ و رند باشم? 
 اگر کسی از من سوءاستفاده کرده است ایراد از خودم بوده بنابراین امروز باید در اعتماد کردنم حساب شده عمل کنم.?
ما نااگاهانه اعتماد می‌کنیم و بعدا از اینکه چرا اعتماد کرده و گول خورده ایم درد می کشیم مثلا?راز کسی را پیش کسی دیگر که احساس کردیم با ما صمیمیت دارد برملاء کردیم و به گوش طرف رسیده است که این موضوع ( برملا شدن ) موجب درد کشیدن من و در نهایت موجب انزوای من شده است.?
احساس خجالت از کسی که رازش را برملاء کرده ایم و عمل از روی کارهای غلط موجود درد و نتیجه آن موجب انزوا می شود.?
اگر امروز به واسطه کار غلط ( برملاءکردن راز دیگران ) درد می کشیم دنبال مقصر نگردیم خودمان مقصر هستیم و سعی کنیم سریع به دیگران اعتماد نکنیم.?
تجربه تلخ گذشته نباید خشت بنای روابط جدید ما باشد? 
روابط نادرست و غیرعقلانی گذشته نباید مرا در حال حاضر منزوی کند.? البته بایستی با افراد قابل اعتماد و راز نگهدار مشورت و یا درد دل کنیم.?
بیماری ما به اندازه راز های ماست?
 رازهای درونی ما را مسموم کرده اند و باعث اعتیاد ما شده‌اند ? نداشتن اعتماد بیماری ما را تشدید می کند.?
مال خود را به هر اندازه که دست دیگران می سپاری به همان اندازه در خطر هستی بنابراین ایراد ندارد که احساساتمان را به قصد مداوا و درمان بازگو کنیم.?

در نتیجه?
صمیمیت و اعتماد خیلی به هم نزدیک اند بطوری که با هم اشتباه گرفته می شوند? 
در اعتماد، با هم همکاری می کنیم ، صمیمیت باعث می‌شود احساسات را عاطفی مطرح کنیم?
 در صمیمیت با هم حرف می زنیم و راز خود را به یکدیگر می گوییم.

در اعتماد و صمیمیت باید خط مشی روابط خود را درنظر داشته باشیم تا بدانیم که به چه کسی اعتماد می کنیم و چگونه با دیگران صمیمی شویم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#7
من همیشه از اعتماد ضربه خوردم اما از اعتمادهای بیجا.من به اشخاصی که دوستشان داشتم اعتماد میکردم اما انها مرا مورد سواستفاده خودشان قرار میدادند.من باید در اعتمادهایم دقت کنم چرا که اعتماد نابجا راه را برای قربانی شدن باز میگدارد.از تصمیم های شتابزده و بدون مشورت میبایست خودداری کنم.زندگی امروز من حاصل انتخابهای دیروزم است
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#8
حساس خجالت از کسی که رازش را برملاء کرده ایم و عمل از روی کارهای غلط موجود درد و نتیجه آن موجب انزوا می شود.?
اگر امروز به واسطه کار غلط ( برملاءکردن راز دیگران ) درد می کشیم دنبال مقصر نگردیم خودمان مقصر هستیم و سعی کنیم سریع به دیگران اعتماد نکنیم.?
تجربه تلخ گذشته نباید خشت بنای روابط جدید ما باشد? 
روابط نادرست و غیرعقلانی گذشته نباید مرا در حال حاضر منزوی کند.? البته بایستی با افراد قابل اعتماد و راز نگهدار مشورت و یا درد دل کنیم.?
بیماری ما به اندازه راز های ماست?
 رازهای درونی ما را مسموم کرده اند و باعث اعتیاد ما شده‌اند ? نداشتن اعتماد بیماری ما را تشدید می کند.?
مال خود را به هر اندازه که دست دیگران می سپاری به همان اندازه در خطر هستی بنابراین ایراد ندارد که احساساتمان را به قصد مداوا و درمان بازگو کنیم.?

در نتیجه?
صمیمیت و اعتماد خیلی به هم نزدیک اند بطوری که با هم اشتباه گرفته می شوند? 
در اعتماد، با هم همکاری می کنیم ، صمیمیت باعث می‌شود احساسات را عاطفی مطرح کنیم?
 در صمیمیت با هم حرف می زنیم و راز خود را به یکدیگر می گوییم.

در اعتماد و صمیمیت باید خط مشی روابط خود را درنظر داشته باشیم تا بدانیم که به چه کسی اعتماد می کنیم و چگونه با دیگران صمیمی شویم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#9
با سلام....
من برای اعتماد کردن و ایجاد رابطه بیشتر به احساساتم توجه میکردم تا به عقل و منطق و شواهد.
بیجا اعتماد میکردم و اعتماد را با مالکیت اشتباه میگرفتم.
اعتماد میکردم اما برای این اعتماد چهارچوب و حد و حدود قائل نمیشدم و خط قرمز خودم را رعایت نمیکردم و گاهی مورد سوءاستفاده قرار میگرفتم و تا مدتها منزوی میشدم و در رابطه بعدی سعی میکردم رابطه را کنترل کرده و سر نخ رابطه را در دستم بگیرم چرا؟ چون در کنترل کردن ، احساس امنیت بیشتری میکردم.
من قواعد ایجاد رابطه سالم و صمیمی را بلد نبودم و وقتی به مشکل میخوردم تقصیر را به گردن اعتماد می انداختم.
اعتیاد خاصیتش این استکه اگر در یک رابطه ایی به مشکل خوردم کلا صورت مسئله رو پاک کنم.
دوست داشتن یعنی اینکه هر جوری که طرف مقابل راحت است منهم همینطور راحت باشم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#10
هیچ گونه آموزشی در این باره ندیدم و با عدم آگاهی از حدود اصل روحانی اعتماد، بدنبال رابطه صمیمی ولی خودخواهانه و یک طرفه بودم غافل از اینکه بیماری خود و دیگران را فعال می­کردم گاهی فردین بازی، گاهی قربانی شدن و... آنجایی که باید اعتماد می‌کردم، نمی‌کردم و آنجایی که نباید اعتماد می‌کردم، اعتماد می‌کردم و در هر دو حالت ضربه می‌خوردم و تا کنون ترس از تجربه این این احساس زشت باعث می­شود سرخورده گوشه‌ی انزوا را انتخاب کنم و ارتباطاتم دچار مشکل است

در برنامه با کمک خداوند برای اولین بار یک رابطه معنوی را با راهنما آغاز می­کنم و از این دریچه به زندگی برمی­گردم. اجرای اصل روحانی صداقت با خود و اعتماد و درمیان گذاشتن رازهایم باعث نهایت صمیمیت در این رابطه شده است به این شکل تا حدودی اعتمادم به زندگی بیشتر از گذشته شده است
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#11
بله خب توزندگی بیشترتودوران بچگی
متوجه نبودم چکاری وچ حرفیوکجابکی بزنم
حتی رازهاموبکی بگم وباعث میشدرفتارحرف
یامطلبیوب کس یاکسایی بگم ک مطلب
منوافشاکردندحالاچ کوچیک چ بزرگ ومورد
بازخواست یاتمسخرقرارمیگرفتم
وچنین تجربیاتی باعث شدرفته رفته بکسی
اعتمادنکنم تک روومنزوی باشم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#12
اعتمادوتجربه های دردان برای من ازبچگی وجودداشته ازوقتی درموردپنهان کاریام باکسی حرف زدم وبرملاشدازوقتی ازروی اعتمادچیزیوبکسی دادم وپس ندادازوقتی بهترین دوستم پشت سرم حرف زدویاخانوادم منومقایسه وسرزنش کردندارام ارام ازاعتمادکردن فاصله گرفتم وپنهان کارشدم
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان