۱۳۹۹/۵/۶، ۰۲:۰۲ عصر
ما همیشه از همان ابتدای زندگی بطور ذاتی ، وجود نیروی برتر را در درون خود احساس میکردیم ، حس میکردم که در ما نیروی وجود دارد که از ما مراقبت و حمایت میکند ، رابطه ما در آنزمان با این نیرو بسیار ساده و شفاف بود اما نمیتوانستیم چگونگی این نیرو را بیان کنیم، یعنی قادر نبودیم ماهیت این قوه درونی را کشف کنیم و لذا زبانمان قدرت ترجمان این حس و شهود درونی را نداشت ، بنابراین ، دیگران این قوه را برای ما تعریف میکردند و سعی میکردند تعاریف خود را از این نیرو بر اساس اعتقاداتی که دارند به ما یا القا کنند و یا دیکته کنند ، هر چند این خدای که آنها به ما دیکته میکردند شاید برای آنها کارایی داشت ، اما برای ما به علت یکسری از شاخصه های که با آنها مشکل داشتیم ، یا برایمان مبهم بود کارایی مثبت نداشت، لذا در غایت برایمان قابل هضم نبود ، و نهایتا ما بر اساس تعاریف و درک دیگران از این قوه که به ما تحمیل میشد یک نقش غیر واقعی از این نیرو در خود تصورکردیم ، لاجرم در همان اوان جوانی یک برداشت غلط از نیروی برتر در ذهن و قلب ما نقش بست و همین برداشت منفی باعث شد تا نهایتا به نقطه خداگریزی برسیم و سرانجام در این مرحله بود که شکاف عمیقی در روابط ما با نیروی برتر بوجود آمد .