داریوش معتاد
برای زندگی به هر راهی میزدم اما نمی توانستم خوب زندگی کنم به مصرف مواد مخدر و الکل روی آوردم.اما فقط روزهای اول این مصرف من احساس می کردم خوب هستم.همسرم با یک فرزنداز من جدا شد.از شغل م اخراج شدم و....معجزه من هستم.پس از چند سال در جلسات NA قطع مصرف کردم.از زندان آزاد شده بودم و هیچ نداشتم حتی مدارک هویتی.به سختی در جاهای مختلف کار می کردم.حقوق بسیار کمی زندگی می کردم.بعد از مدتی توانستم با پسر اولم که نابینا بود و مدتها به دلیل مصرف از من دور بود ارتباط برقرار کنم و سعی کردم که دوست باشم تا نقش پدر را بازی کنم و سعی کردم تا از پسرم جبران خسارت نمایم.پس از ازدواج مجدد صاحب پسر دوم شدم و پسر سوم بدنیا امد برای اولین بار خودم شغل دامداری را انتخاب کردم و بیشتر نیاز خودم را تولید می کردم.با راهنما ارتباط داشتم به جلسات می رفتم و قدم کار می کردم و خدمت هم جزئی از زندگی جدید من بود.همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت و هر روز به پسران وابسته تر می شدم.اما ناگهان پسرم بدحال شد و به بیمارستان بردم تشخیص های مختلف دادند و پس از چند روز در بیمارستان به کما رفت و ۴۸ ساعت بعد فوت شد.تمام این مدت به این فکر می کردم که چرا کاری از دستم بر نیامد.پشت سر این اتفاق چند تا از دامهایم تلف شدند و مرغ هایم نیز بیمار شدند و تلف شدند.شاید در عرض کمتر از یک ماه این اتفاقات افتاد.مدتی از آن شهر دور شدم.اما همچنان راهنما.قدم.خدمت جزو اولویت های زندگی ام بودند.احساسات ناخوشایندی را تحمل می کردم و احساس ناتوانی داشتم.مدتی بعد محل زندگی ام را تغییر دادم و تا امروز همچنان یاد پسر مرحومم در من زنده است.و در کنار ۳ پسر دیگرم با وجود سختی ها زندگی می کنم و هیچ گاه در کاری در نمانده ام.امروز هم در ۱۱ سال پاکی دارم به راهنما زنگ میزنم.قدم میخوانم.خدمت میکنم و نشریات مطالعه میکنم.