۱۴۰۰/۸/۱۹، ۰۳:۱۰ عصر
آنروز صبح منشی جلسه دیر آمد و خدمتگزار دیگری که کلید داشت درب جلسه را باز کرده بود . بعد از دقایقی صبر کردن به اولین نفری که وارد جلسه شد پیشنهاد کرد تا به جای گرداننده بنشیند و خود ش هم به جای منشی پشت میز قرار گرفت . جلسه پس از چند لحظه سکوت برای معتادانی که در عذابند شروع شد و همزمان ، اندک اندک جمع معتادان آمدند . خواندنی ها را خواندند و موقع مشارکت گرداننده ( کسی که اولین بار بود به آن جلسه می آمد ) رسید . ضربان قلبم شدید تر شد وقتی گفت : دیروز تزریق کردم اما کاری برایم نکرد، جز اینکه فهمیدم چه با مواد و چه بدون آن نمی توانم زندگی کنم . دیشب به آخر خط رسیدم و امروز از نیمه شب راه رفته ام تا به این جلسه که آدرسش را قبلا" گرفته بودم رسیدم .
حرف هایش سنگینی بزرگترین وزنه ها را داشت ، خدا را شکر کردم آن دوست خدمتگزار دیر آمد، دیگری درب جلسه را باز کرد و آن دوست عزیز طپیدن قلب انجمن معتادان را یک بار دیگر نشانم داد. پیامی از یک معتاد برای معتادان دیگر داشت. " بهبودی بدون همدلی و اتحاد امری محال و غیر ممکن است." و در آخر خواند: باز هم در جلسات شرکت کنید چون برایتان کار خواهد کرد.
حرف هایش سنگینی بزرگترین وزنه ها را داشت ، خدا را شکر کردم آن دوست خدمتگزار دیر آمد، دیگری درب جلسه را باز کرد و آن دوست عزیز طپیدن قلب انجمن معتادان را یک بار دیگر نشانم داد. پیامی از یک معتاد برای معتادان دیگر داشت. " بهبودی بدون همدلی و اتحاد امری محال و غیر ممکن است." و در آخر خواند: باز هم در جلسات شرکت کنید چون برایتان کار خواهد کرد.