۱۴۰۰/۸/۲۴، ۰۴:۲۴ عصر
تاثیر کارکرد قدمهای 12 گانه برای من:
رهایی از اعتیاد فعال و مسئولیتپذیری است.
برای من کارکرد قدمها یعنی اینکه در زندگی روزمره و تمام تعاملات روزانەی خود با دیگران، طبق اصول این قدمها زندگی کنم.
و در کلیۀ موارد زندگیام نیز قدم ها رو به کار می گیرم.
ریشۀ بیماری من خودخواهی، خودمحوری و خودمشغولی است.
من تنها به احساس خودم نسبت به مسائل اهمیت می دادم و حداکثر تلاشم را به کار می بردم تا از داشتن احساسات ناخوشایند پرهیز کنم، احساساتی مانند ترس، خجالت، خماری جسمی.
کارکرد قدمها، باعث شد من رابطۀ بین اعتیاد و رفتارهای ناسالم خود با دیگران و دنیای اطرافم را ببینم و لمس کنم.
من فهمیدم که یکی از بزرگترین مشکلاتی که من نیاز دارم روی آن کار کنم، روابطم با دیگران است.
ریشۀ این مشکل نیز در همان نواقص شخصیتی، یعنی خودخواهی و خودمشغولی قرار دارد.
من هنوز هم درمیان جمع احساس خجالت میکنم.
باور دارم پادزهر خودخواهی و خودمحوری، تمرین اصول روحانی همدردی، سپاسگزاری، دلسوزی، احترام، صداقت، تمایل، فروتنی و… می باشد.
ما نیاز داریم در رابطه با چیزهایی که بهبودیمان را به خطر میاندازند، خودخواه باشیم.
چیزهایی مانند: دوری از یار بازی، توپ بازی و زمین بازی
و قطع رابطه با اشخاص خطرناک حتی اگر آنها عضو خانواده و یا ازدوستان نزدیک ما باشند.
من تلاش میکنم تا با همه دوستانه و مهربانانه برخورد کنم
و این شامل اپراتور پاسخ به تلفن در ادارات، ویزیتورهای فروش، مردم عادی در سوپرمارکتها، در حال رانندگی، در وسائل نقلیۀ عمومی، پسربچههایی که درخیابان بازی میکنند و کلاً همه میشود.
خواستن دنیایی بهتر را ماموریت خود تلقی می کنم.
سعی میکنم سپاسگزاری و ایثار را تمرین کنم.
سعی میکنم از صمیم قلب بابت اینکه دیگران وضعیت خوبی پیدا کرده و کارشان خوب پیش میرود، خوشحال باشم.
خوشبختی بیشتر دیگران بدین معنی نیست که کمتر به من میرسد.
اما تبریک گفتن به دیگری بخاطر خوش اقبالیاش، بدون اینکه آن را به خودم ربط دهم، کار واقعا مشکلی است.
یکی از مهمترین جاهایی که من اصول از خود گذشتگی، فروتنی، شفقت، سپاسگزاری، همدردی و… را تمرین میکنم، در منزل خودمان است.
برای این دو فرزندم، پدر بودن و درعین حال برای همسرم، شوهر بودن مشکلترین و در عین حال بهترین ارمغانهاست.
همسرم بیشترین وقت را صرف نگهداری از بچه ها میکند.
به همین خاطر وقتی که از سر کار به خانه می رسم،
وظیفه دارم خود را در حد نیاز با مسائل خانه و بچهها درگیر کنم.
این اقدام، درمان کاملی برای خودخواهی است و این که چقدر خستهام یا میخواهم تلویزیون نگاه کنم یا روزنامه بخوانم، اصلاً مهم نیست. من باید از بچهها مراقبت کرده و احتیاجاتشان را برآورده کنم.
میتوانم بدون هیچ شک و تردیدی بگویم اگر فرزندانم در معرض خطر قرار بگیرند، هرکاری را که لازم باشد برای محافظت و نجاتشان انجام میدهم، هرکاری را! آنها حقیقتا مرا از خود بیرون میآورند. برخی اوقات این کار خیلی سخت به نظر میرسد، مثلاً بیدارشدن از خواب در شش صبح روز تعطیل، اما در عین حال از باارزش ترین موهبتهاست.
اگر کسی این روزها از من تقاضای کاری را کند، یا اینکه ببینم کسی به کمک احتیاج دارد یا موقعیتی پیش آید که من بتوانم نسبت به دیگران یا مهربان و یا نامهربان باشم، سعی میکنم «چگونه میتوان» را تمرین کرده و تحت تأثیر«چرا باید؟» یا «به من چه که….» قرار نگیرم.
به عبارت دیگر بجای گفتن «به من چه که کمک کنم» بگویم «چطور می توانم کمک کنم» و چطور میتوانم روز بهتری را برای آن شخص ایجاد کنم.
به همین ترتیب، فکر کنم:
چطور می توانم به NA بهتر خدمت کنم یا پدر بهتری باشم یا بیشتر سعی کنم به دیگران پیشنهاد کمک دهم.
اکنون تلاش میکنم فعالانه با مسائل برخورد کنم و به دنبال بهتر نمودن دنیایی باشم که مرا در خود جای داده است.
اکنون میتوانم با اطمینان بگویم که قبل از اینکه پاک شوم و وارد این مسیر روحانی شوم،
دنیا بهخاطر جای دادن من درخود، اصلاً جای بهتری نبود!
اما امیدوارم که این روزها، حداقل یک کم، جای بهتری شده باشد.
بنابراین تصمیم دارم به تمرین «چگونه میتوان»ها ادامه دهم که این کار کمک میکند انسان بهتری باشم و دنیا نیز جای بهتری باشد.
رهایی از اعتیاد فعال و مسئولیتپذیری است.
برای من کارکرد قدمها یعنی اینکه در زندگی روزمره و تمام تعاملات روزانەی خود با دیگران، طبق اصول این قدمها زندگی کنم.
و در کلیۀ موارد زندگیام نیز قدم ها رو به کار می گیرم.
ریشۀ بیماری من خودخواهی، خودمحوری و خودمشغولی است.
من تنها به احساس خودم نسبت به مسائل اهمیت می دادم و حداکثر تلاشم را به کار می بردم تا از داشتن احساسات ناخوشایند پرهیز کنم، احساساتی مانند ترس، خجالت، خماری جسمی.
کارکرد قدمها، باعث شد من رابطۀ بین اعتیاد و رفتارهای ناسالم خود با دیگران و دنیای اطرافم را ببینم و لمس کنم.
من فهمیدم که یکی از بزرگترین مشکلاتی که من نیاز دارم روی آن کار کنم، روابطم با دیگران است.
ریشۀ این مشکل نیز در همان نواقص شخصیتی، یعنی خودخواهی و خودمشغولی قرار دارد.
من هنوز هم درمیان جمع احساس خجالت میکنم.
باور دارم پادزهر خودخواهی و خودمحوری، تمرین اصول روحانی همدردی، سپاسگزاری، دلسوزی، احترام، صداقت، تمایل، فروتنی و… می باشد.
ما نیاز داریم در رابطه با چیزهایی که بهبودیمان را به خطر میاندازند، خودخواه باشیم.
چیزهایی مانند: دوری از یار بازی، توپ بازی و زمین بازی
و قطع رابطه با اشخاص خطرناک حتی اگر آنها عضو خانواده و یا ازدوستان نزدیک ما باشند.
من تلاش میکنم تا با همه دوستانه و مهربانانه برخورد کنم
و این شامل اپراتور پاسخ به تلفن در ادارات، ویزیتورهای فروش، مردم عادی در سوپرمارکتها، در حال رانندگی، در وسائل نقلیۀ عمومی، پسربچههایی که درخیابان بازی میکنند و کلاً همه میشود.
خواستن دنیایی بهتر را ماموریت خود تلقی می کنم.
سعی میکنم سپاسگزاری و ایثار را تمرین کنم.
سعی میکنم از صمیم قلب بابت اینکه دیگران وضعیت خوبی پیدا کرده و کارشان خوب پیش میرود، خوشحال باشم.
خوشبختی بیشتر دیگران بدین معنی نیست که کمتر به من میرسد.
اما تبریک گفتن به دیگری بخاطر خوش اقبالیاش، بدون اینکه آن را به خودم ربط دهم، کار واقعا مشکلی است.
یکی از مهمترین جاهایی که من اصول از خود گذشتگی، فروتنی، شفقت، سپاسگزاری، همدردی و… را تمرین میکنم، در منزل خودمان است.
برای این دو فرزندم، پدر بودن و درعین حال برای همسرم، شوهر بودن مشکلترین و در عین حال بهترین ارمغانهاست.
همسرم بیشترین وقت را صرف نگهداری از بچه ها میکند.
به همین خاطر وقتی که از سر کار به خانه می رسم،
وظیفه دارم خود را در حد نیاز با مسائل خانه و بچهها درگیر کنم.
این اقدام، درمان کاملی برای خودخواهی است و این که چقدر خستهام یا میخواهم تلویزیون نگاه کنم یا روزنامه بخوانم، اصلاً مهم نیست. من باید از بچهها مراقبت کرده و احتیاجاتشان را برآورده کنم.
میتوانم بدون هیچ شک و تردیدی بگویم اگر فرزندانم در معرض خطر قرار بگیرند، هرکاری را که لازم باشد برای محافظت و نجاتشان انجام میدهم، هرکاری را! آنها حقیقتا مرا از خود بیرون میآورند. برخی اوقات این کار خیلی سخت به نظر میرسد، مثلاً بیدارشدن از خواب در شش صبح روز تعطیل، اما در عین حال از باارزش ترین موهبتهاست.
اگر کسی این روزها از من تقاضای کاری را کند، یا اینکه ببینم کسی به کمک احتیاج دارد یا موقعیتی پیش آید که من بتوانم نسبت به دیگران یا مهربان و یا نامهربان باشم، سعی میکنم «چگونه میتوان» را تمرین کرده و تحت تأثیر«چرا باید؟» یا «به من چه که….» قرار نگیرم.
به عبارت دیگر بجای گفتن «به من چه که کمک کنم» بگویم «چطور می توانم کمک کنم» و چطور میتوانم روز بهتری را برای آن شخص ایجاد کنم.
به همین ترتیب، فکر کنم:
چطور می توانم به NA بهتر خدمت کنم یا پدر بهتری باشم یا بیشتر سعی کنم به دیگران پیشنهاد کمک دهم.
اکنون تلاش میکنم فعالانه با مسائل برخورد کنم و به دنبال بهتر نمودن دنیایی باشم که مرا در خود جای داده است.
اکنون میتوانم با اطمینان بگویم که قبل از اینکه پاک شوم و وارد این مسیر روحانی شوم،
دنیا بهخاطر جای دادن من درخود، اصلاً جای بهتری نبود!
اما امیدوارم که این روزها، حداقل یک کم، جای بهتری شده باشد.
بنابراین تصمیم دارم به تمرین «چگونه میتوان»ها ادامه دهم که این کار کمک میکند انسان بهتری باشم و دنیا نیز جای بهتری باشد.