۱۳۹۹/۴/۱۲، ۱۱:۴۲ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳۹۹/۴/۱۲، ۱۱:۴۴ عصر، توسط امیر عباس.ک.)
ما وحشت زده بودیم و از ترسهاىمان مىگریختیم، هرچقدر هم که فرار مىکردیم، ترس مانند سایه همراهمان بود. ناامید، بى ثمر و گمگشته بودیم. شکست، براي مان یک روال زندگى شده و احترام به نفسمانکاملاً از دست رفته بود. دردناكترین احساس ما ناامیدى بود. انزوا و انکاراعتیاد، باعث مىشد که ما سریعتر سرازیرى نیستى را طى کنیم. دیگرهیچگونه امیدى به بهتر شدن نداشتیم. بیچارگى، خلاء و ترس طریقه زندگىمان شده بود. ما کاملاً شکست خورده بودیم.
کتاب پایه فصل سوم
چرا اینجا هستیم ؟