امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سوال6 : بیماریم به چه صورت از لحاظ جسمی ؟ روانی ؟ روحانی ؟ و احساسی بر روی من تاثیر گ
#1
سوال6 : بیماریم به چه صورت از لحاظ جسمی ؟ روانی ؟ روحانی ؟ و احساسی بر روی من تاث[b]یر گذاشته است ؟[/b]
پاسخ
#2
پرخورى و كم خورى – سيگار – افراط در شهوت – عدم ايمان – احساسات شرم و گنا ه

بايد احسا سات را شناخت و بروز داد البته نه بى حدومرز من راهنما دارم و بايد احساسا تم را با او در ميان بگذارم . بين بد و بدتر، و خوب و خو بتر حقّ ا نتخاب دارم و خودم تصميم گيرنده هستم .
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، admin ، Essi.toobchi ، امیر عباس.ک ، ناظر11 ، ناظر2
#3
جسمی : همیشه کسل و تنبل و بی میل و کم انرژی به امورات هستم با عود یک مشکل جسمی تمام بدنم به هم می ریزد خماری و دردهای جسمی ناشی از مصرفم اکثر قسمت های بدنم را اسیب دیده کرده است و عوارض ان در جسم من مشهود است -
روانی : دائما در اشتغال فکری و وسوسه شدن هستم دید تونلی دارم توهم پرش افکار جنگ فکری و زود رنجی افکارم همیشه طریقه خاصی را دنبال می کند و به عواقب ان فکر نمی کند -
روحانی : با کوچکترین نقصی همه امورات من به هم می ریزد از خدا دور می شوم و با معنویات خود فاصله می گیرم ماسک می زنم و به پوچی می رسم خود محور می شوم و با چیزی بیرونی خلاء درونی را پر می کنم
احساسی : احساساتم از کنترل من خارج می شود نمی توانم احساسات خود را شناسایی و بروز دهم وارد بازیهای احساسی


درونی خود می شوم
بر احساساتم سرپوش می گذارم و سرکوب می کنم احساس تفاوت و گناه و خجالت و ترس و بی ارزشی می کنم و خودم را در خلاء سردی از احساس تنهای احساس می کنم
پیام سوال: وقتی از روی بیماریم عمل می کنم تمام قسمتهای وجودی من تحت تاثیر قرار می گیرند و تاثیر منفی بر انها گذاشته می شود
یعنی هرگاه یک جنبه از وجود من درگیر بیماری می شود خود به خود هر سه قسمت دیگر من نیز وارد این مقوله می شود 
پاسخ
 سپاس شده توسط بَرمک ، حـمـیـد ، admin ، Essi.toobchi ، امیر عباس.ک
#4
از لحاظ جسمی خودزنی کردم دندانهایم خراب شده است چهره ام فرتوت شده بود ضعیف شده بودم قدرت بدنی هم کمتر شده بود و داشتم از بین می رفتم

 از لحاظ روانی دائماً در اشتغال فکری و وسوسه بودم با خودم و دنیا جنگ و جدل داشتم درگیر افکار آزار دهنده بودم حضور ذهنی نداشتم و پرش افکار داشتم

از لحاظ روحی خداوند را از ذهنم بیرون برده بودم ،حضور خداوند در زندگی من نبود و بیماری من را تسخیر کرده بود و به پوچی رسانده بود در اوج ناامیدی بودم، با چیز های جانبی میخواستم خلاء روحانی خود را پر کنم

از لحاظ احساسی احساس ناامیدی و یأس و انزوا احساس عشق و علاقه از روی هوس عواطف اشتباه و نابجا احساس حقارت احساس اینکه فقط من چرا من چرا اینگونه چرا اینطوری و هرچه احساس خود تخریب بود در من به وجود آمده بود

از لحاظ جسمی خودزنی کردم دندانهایم خراب شده است چهره ام فرتوت شده بود ضعیف شده بودم قدرت بدنی هم کمتر شده بود و داشتم از بین می رفتم

 از لحاظ روانی دائماً در اشتغال فکری و وسوسه بودم با خودم و دنیا جنگ و جدل داشتم درگیر افکار آزار دهنده بودم حضور ذهنی نداشتم و پرش افکار داشتم

از لحاظ روحی خداوند را از ذهنم بیرون برده بودم ،حضور خداوند در زندگی من نبود و بیماری من را تسخیر کرده بود و به پوچی رسانده بود در اوج ناامیدی بودم، با چیز های جانبی میخواستم خلاء روحانی خود را پر کنم

از لحاظ احساسی احساس ناامیدی و یأس و انزوا احساس عشق و علاقه از روی هوس عواطف اشتباه و نابجا احساس حقارت احساس اینکه فقط من چرا من چرا اینگونه چرا اینطوری و هرچه احساس خود تخریب بود در من به وجود آمده بود
پاسخ
#5
با سلام....
به مرور زمان اعتیاد تمام قسمتهای درونی منرا تخریب کرده.اعتیاد من به همه این قسمتها متصل است و هرکدام آسیب میبینند دیگر قسمتها رو هم درگیر میکند.
جسمی:دیروز با مصرف مواد مخدر ، امروز با اهمیت ندادن به تغذیه و بهداشت فردی مثل پرخوری و همه چیز خوری و سیگار به جسمم آسیب میرسانم ، کار کردن زیاد (چه جنسی،چه مادی) با توجیه جبران گذشته دچار خستگی افراطی میشوم وقتی از ناحیه جسمم درد میکشم و به پزشک هم مراجعه نمیکنم از روحیه سالم و شادابی برخوردار نیستم قوای جسمیم تحلیل میرود و از دیگر مسئوایتهایم باز میمانم.
روانی:وقتی نسبت به چیزی یا کسی اعتیادم فعال میشود از لحظه خارج میشوم نگاهم تکبعددی و دچا خودمشغولی و کله ام پر میشود از نشخارهای فکری و این مسئله باعث میشود با اشخاصی که پیرامون هستند مثل خانواده،محیط کار و افراد جامعه که با آنها در ارتباط هستم دچار مشکل شوم آنها بخاطر اعمال و رفتار من دچار سرخوردگی و تنش بشوند.
روحانی:بشدت خودمحور و نسبت به نیروی برتر بی تفاوت و اصلا مشورت نمیکنم راهنما را فراموش میکنم و در چنین شرایطی اصلا خدا وجود ندارد.
احساسی:از خودم ، خانواده ام ، شغلم ، فرزندانم ، داشته هایم احساس رضایت نمیکنم شروع به مقایسه درون خود با بیرون دیگران میکنم و این حال مرا بدتر میکند و خودم رو دائم سرزنش میکنم و اصلا قادر به دیدن قسمتهای سالم وجودم نیستم.
پاسخ
#6
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۰۸ عصر)admin.a نوشته است: سوال6 : بیماریم به چه صورت از لحاظ جسمی ؟ روانی ؟ روحانی ؟ و احساسی بر روی من تاث[b]یر گذاشته است ؟[/b]
زمانی که اصول را رعایت نمیکنم تمام این مسایل تاثیر پذیر میشود به عنوان مثال وقتی خسته میشوم از لحاض جسمی ضعیف -گیج-کلافه-کم طاقت و بی حوصله و پرخاشگر میشوم از لحاض روانی ظرفیت دریافت سخن و مطلبی از دهن کسی را ندارم حتی افراد نزدیکم از لحاض روحانی ارتباطم با خداوند کاملا قطع و خود محود خودمحور میشم و احساساتی چون خشم-عصبانیت-رنجش- کینه را تجربه میکنم
پاسخ
#7
 جسمی = تن آسایی ، جسم در آسایش کامل ،تنبلی
  روانـی  = خود مشغولـی ، به کار فکر نکردن  به نتیجه کار فکر کردن
 روحانی =  پر توقع ، زود رنج ، خود محور ( به من سلام کنید )
 احساسی = با دمت گرم چاق شدن ، قدرت نـه گفتن
پاسخ
#8
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۰۸ عصر)admin.a نوشته است: سوال6 : بیماریم به چه صورت از لحاظ جسمی ؟ روانی ؟ روحانی ؟ و احساسی بر روی من تاث[b]یر گذاشته است ؟[/b]
از نظر جسمی:به کالبدم که امانت خداوند است به صورت اگاهانه خسارت میزنم،دچار امراض،جسمی مثل فراموشی دندان درد پوکی ایتخوان،پادرد،انواع بیماری های عفونی،ظاهر زشت،جسم شکننده،ضعیف شده بود.
از نظر روحانی:دچارخودمحوری ودرگیری با وجدان درونی خود میشدم.
از نظرروانی:وسوسه ،درگیری باخودنداشتن سلامت عقل،اجبار،افراط،اشتغال فکری،انحراف فکری
از نظراحساسی:احساس پوچی،در زندگی،قضاوت کردن،در مورد دیگران وسرکوب کردن کلیه احساسات خودم وهمیشه دلهره و استرس،هیجانات مهارنشده داشتم.
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر عباس.ک ، ناظر9 ، حـمـیـد
#9
از لحاظ جسمی به این صورت است که الن من نیاز به ورزش دارم ولی حاضر نیستم ورزش کنم یعنی نقص تنبلی مانع از این کار میشود .
از لحاظ روانی به این صورت است که دایم درگیر جنگ در درون خودم هستم . در برنامه فهمیده ام که باید بسپارم و می سپارم اما دنبال نتجه بودن و وابسته بودن به آن آرامش روانیم را سلب کرده .
از لحاظ روحانی هم به این صورت است که هنوز نتوانسته ام راهی درست برای شناخت خودم و نیروی برترم پیدا کنم و با ان ارتباط نزدیکتری داشته باشم .
از نظر احساسی هم که با کوچکترین ها شاد یا افسرده می شوم
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر عباس.ک ، ناظر11 ، ناظر9 ، ناظر2 ، حـمـیـد
#10
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۰۸ عصر)admin.a نوشته است: سوال6 : بیماریم به چه صورت از لحاظ جسمی ؟ روانی ؟ روحانی ؟ و احساسی بر روی من تاث[b]یر گذاشته است ؟[/b]
ازلحاظ جسمیزیاده خواهی,طمع وحسادت درکارکه باعث شده جسمم را موردآزارواذیت قراردهم وبفکرسلامتی خودم نباشم

ازلحاظ روانی احترام نگذاشتن به حق وحقوق دیگران,مسخره کردن دیگران,روح ترس آلوده شدن دائم درگذشته وآینده زندگی کردن

ازلحاظ احساسیغبطه وحسرت خوردن,احساسات درعقل دائما درحال خودبزرگ بینی وخودکم بینی هستندواین باعث پیدایش احساسات منفی میگردد

هرگاه جسمم شارژنباشد روحانیت احساساتم ازتعادل خارج میشود.هرگاه بیماری اعتیاد ازوسوسه واجبارواردمیشوند.تمام این  احساساتم جابجامیشوند. ,هرگاه پذیرش خودودیگران رانداریم قسمت روحانی بیماری فعال است,بی تعادلی وتردیددرانتخاب,وقتی همه این سه بعداتفاق میوفتد دچارافسردگی میشم
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر عباس.ک ، ناظر9 ، حـمـیـد
#11
جنبه جسمی بیماری حالتی از اجبار به مصرف بدون در نظر گرفتن عواقب آن،

جنبه روانی بیماری فکر و ذهنم دائم درگیر وسوسه مصرف،

از جنبه روحانی بیماری در دوران اعتیاد فعال کاملا خودمحور و

جنبه احساسی بیماری برای من در مکانها و شرایط و روابط مختلف متغیر هست، و با احساساتی چون تنهایی و تهی بودن، احساس پوچی و بی ارزشی، احساس تفاوت و نارضایتی، احساس گناه و خجالت و .... بر روی من تاثیر میگذارد.
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر عباس.ک ، ناظر9 ، حـمـیـد
#12
 بیماریم از لحاظ موارد ذکر شده تاثیرا ت عمیق  و منفی و مخربی را بجا گذشته است  ، بطور مثال ؛
از نظر جسمی ؛
                           رَد مواد مخدر هنوز درچهره ام باقیست ، و گرفتار بیماریهای زیادی مثل مشکلات ریوی ، کبدی ، سیستم گوراشی و . . علاوه براینها دندانهایم خراب و از  بین رفتند و بطور کلی شکل و بدنم فرم خاصی بخود گرفتند و مچاله وخمود شدم ، همه اینها فقط در اثر مصرف مواد مخدر بوده اما به غیر از اینها بیماری اعتیاد بلاهای دیگری هم بسر جسم من آورده است ، مثلاً خالکوبی ها ، رعایت نکردن بهداشت و گرفتار بیماریهای گوناگون شدن ، جای تیغ های که خودم و یا در اثر نزاع دیگران به من وارد کردن و . .  ، خلاصه هم مصرف مواد مخدر و هم موارد دیگر تاثیراتی است که بر جسم من گذشته و از بیماری اعتیاد من سرچشمه گرفته است .
از نظر روانی ؛
                     فعال شدن نواقص شخصیتی و ضعفهای اخلاقی و خودآزاری و دیگر آزاری ، عدم تعادل  در شخصیت ، و . .
از نظر احساسی ؛
                  احساس حقارت و ضعف کردن ، احساس تنفر ، احساس پوچی ، احساس شکست ، احساس کینه و خشم ، احساس بیهوده گی ، و . .
از نظر روحانی ؛
                احساس ترس ، نامیدی ، بی ایمانی ، پوچ گرایی ، خودمحوری ، بی هدفی ، و . . .
از نظر ذهنی ؛
              ذهنیت های منفی ، باورهای مخرب ، قضاوت ، سوء ظن ، و . . .
در کل همانطور که کتاب پایه میگوید ؛ اعتیاد یک بیماری ، جسمانی و روانی و روحانی است که در تمام قسمت های زندگی ما اثر میگذارد
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر عباس.ک ، ناظر11 ، ناظر9 ، ناظر2 ، حـمـیـد
#13
همیشه تو زندگی گذشته دنبال یک چیزی بودم که چرا پس از این همه زحمت کشیدن نتیجه کارم منفی است؟ چرا شکست نتیجه کارهایم بود ؟ بلاخره پس از پیوستن فهمیدم که تمام تصمیمات من بر اثر مصرف مواد بوده، و اینک با کمک راهنما و جلسات و سلامت عقل تصمیم گیری میکنم و موفقیت ام را مدیون شما عزیزان هستم
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر عباس.ک ، ناظر9 ، حـمـیـد
#14
ازلحاظ روانی احترام نگذاشتن به حق وحقوق دیگران,مسخره کردن دیگران,روح ترس آلوده شدن دائم درگذشته وآینده زندگی کردن

ازلحاظ احساسی  غبطه وحسرت خوردن,احساسات درعقل دائما درحال خودبزرگ بینی وخودکم بینی هستندواین باعث پیدایش احساسات منفی میگردد

هرگاه جسمم شارژنباشد روحانیت احساساتم ازتعادل خارج میشود.هرگاه بیماری اعتیاد ازوسوسه واجبارواردمیشوند.تمام این  احساساتم جابجامیشوند. ,هرگاه پذیرش خودودیگران رانداریم قسمت روحانی بیماری فعال است,بی تعادلی وتردیددرانتخاب,وقتی همه این سه بعداتفاق میوفتد دچارافسردگی میشم
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر عباس.ک ، ناظر9 ، حـمـیـد
#15
هرگاه جسمم شارژنباشد روحانیت احساساتم ازتعادل خارج میشود.هرگاه بیماری اعتیاد ازوسوسه واجبارواردمیشوند.تمام این  احساساتم جابجامیشوند. ,هرگاه پذیرش خودودیگران رانداریم قسمت روحانی بیماری فعال است,بی تعادلی وتردیددرانتخاب,وقتی همه این سه بعداتفاق میوفتد دچارافسردگی میشم
پاسخ
#16
ازنظر جسمی : به کالبدم که امانت خداوند است به صورت اگاهانه خسارت میزنم،دچار امراض،جسمی مثل فراموشی ، دندان مصنوعی و پوکی استخوان،پادرد،انواع بیماری های ، جسم شکننده ، و خیلی ضعیف شده بودم
از نظر روحانی : دچارخودمحوری و درگیری با وجدان درونی خود میشدم. نه خودم و نه هیچ کس دیگری رو دوست نداشتم در واقع قدرت دوست داشتن رو از دست داده بودم .
از نظرروانی : وسوسه ، درگیری باخود ، نداشتن سلامت عقل ، اجبار ، افراط ، اشتغال فکری ، انحراف فکری
از نظراحساسی : احساس پوچی ، در زندگی ،قضاوت کردن ، در مورد دیگران و سرکوب کردن کلیه احساسات خودم و همیشه دلهره و استرس ، هیجانات مهارنشده داشتم .
پاسخ
#17
درود به دوستان خوبم.
روانیدائمادراشتغال فکری و وسوسه هستم.. توهم..دیدتونلی..جنگ فکری و زود رنجی..پرش افکار..
.
جسمیهمیشه کِسل و تنل کم انرژی..باعود یه مشکل جسمی تمام سیستم بدنم بهم میریزه.. درد و خماری از مصرف اکثر قسمت های بدنم رو اسیب دیده کرده و عوارض اون تو بدن من مشهوده
.
احساسیاحساساتم از کنترل خارج میشه.. واردبازی های احساسی درون خودم میشم..احساس گناه و خجالت..احساس خجالت ترس و کم ارزشی .. 
وخودم رو در (خلاءسردی از احساس تنهای احساس میکنم)
پاسخ
#18
باسلام
جسمی : ضعیف ، چهره ای پریشان ، وضعیت ظاهری نامناسب ، تخریب اعضای داخلی وبیرونی بدن بامصرف بیشاز ظرفیت انواع موادمخدر
روانی : منفی گرایی ، درگیر وسوسه سیری ناپذیر ، اشتغال فکری دایم ، انحرافات فکری ، فکرآلوده به فریب ، داشتن افکار رویایی ، درحال نقشه کشیدن برای رسیدن به هدفهای نامعقول Heart
پاسخ
#19
ازلحاظ جسمی اکثرمواقع خستگی،بی حوصلگی و کرختی،ازلحاظ روانی مثل زمان مصرف بازباخودم درجنگ هستم،چیزهایی که به من ربط نداردبزرگش می‌کنم،وقتی بزرگش می کنم قضاوت ها شروع می شود غرق درافکارخودم می شوم، آرامشم به هم می ریزد،میل شدیدبه خواستهای نفسانی ام دارم وانحراف فکری به سراغم می اید.

ازلحاظ روانی خلا تنهایی دارم،ارتباط هایم کم یاقطع می‌شود،ترازنمی گیرم همه چیزرابه تنهایی خودم می‌خواهم حل کنم، باترسهایم وخودمحوریم زندگی می‌کنم بعضی مواقع احساس ناامیدی، خودکم بینی وخود محوری می‌کنم، عدم اعتماد به دیگران پیدا می‌کنم ،احساس پوچی به سراغم می‌آید، احساس گناه وپشیمانی می‌کنم اعتمادصفرمی شود و واقعیتهارانمی بینم ولی غیرواقعیتهاراخیلی زیبا وقشنگ می‌بینم وآنها رابزرگ می‌کنم.
پاسخ
#20
جنبه جسمى بیمارى ما، مصرف اجبارى و بدون ، اختیار است. یعنى: عدم توانایى درقطع مصرف به مجرد شروع. جنبه روانى بیمارى ما وسوسه و یا میل شدید مصرف است، حتّى وقتى که زندگى خود را نابود میکنیم. جنبه روحانى بیمارى ما، خودمحورى شدید ماست. ما احساس میکردیم که بر خلاف تمام شواهد موجود، هر وقت که بخواهیم میتوانیم از مصرف دست برداریم. انکار،جایگزین کردن، توجیه کردن، دلیل آوردن، عدم اعتماد به دیگران، احساس گناه و خجالت، آوارگى، حقارت، انزوا و از دست دادن اختیار، همگى علائم و عوارض بیمارى ما هستند. بیمارى ما پیشرونده، لاعلاج و کشنده است. 



_پایه_
پاسخ
 سپاس شده توسط حوریا ___Bu ، حـمـیـد ، ناظر9
#21
به نامخدا
زینال هستم یک معتاد
من به عنوان یک بیمار امروز باید بیماری خود را بپذیرم وبا آن آشنا باشم وقتی راههای بهبودی ورعایت آنها برای ما روشن است وفهمیده ایم اگراین اصول رعایت نکنیم دوباره باعث بیماری ما میشود ودوباره لغزش کنیم یک نوع راه اشتباه را دوباره رفتن است وپشت پا زدن ارزشها واصول خود است وباداشتن آگاهی راه باطل را تکرار کردن است.امروزه ما نمی توانیم کسی را مسئول بیماری خودمان بدانیم چونکه دیگران تمام سعی خود را جهت بیداری ماوسالم ماندنمان انجام دادهاند ویک راهی را تا پایان رفته ایم وضرر وعواقب آن را دیده ایم حال دوباره تکرار راه اشتباه رانمی توان دیگران را مسئول  دانست.باید امید به خدا داشت وازنیروی برتر کمک گرفت.صدباراگرتوبه شکستی بازآی. این درگه ما درگه نومیدی نیست...امیدوارم هیچ وقت ناامید نباشیم.
پاسخ
#22
با سلام
هر قسمت از ابعاد وجود ما آسیب یا دچار اشکال شود تاثیر مستقیم بر دیگر ابعاد ما میگذارد.مثال :من وقتی سردرد دارم (ینی جسمی)روح و روان و احساس مرا درگیر می‌کند و بهم میریزد.بی حوصله میشوم،بی اعصاب میشوم،کسل و این درد سر ،باعث بی‌قراری میشود،گاهی شدت عصبانیت من بالا می‌گیرد ،شروع میکنم به فریاد زدن و..از نظر احساسی هم دیگر مراعات هیچ کس را نمیکنم.در آن شرایط کسی را هم نمیتوانم دوست داشته باشم حتی بچه هام.و آن لحظه فقط فکر خودم هستم.یا بالعکس اگر از نظر روحی روانی و یا احساسی درگیر باشم تاثیر مستقیم بر روی جسمم میگذارد یا سردرد یا معده درد و یا دردهای فیزیکی دیگر میگیرم.من باید از این چهار جنبه مراقبت کنم که در هر شرایطش تعادلم را از کف ندهم ....
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر10 ، ناظر2 ، ناظر 13 ، حـمـیـد
#23
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۰۸ عصر)admin.a نوشته است: سوال6 : بیماریم به چه صورت از لحاظ جسمی ؟ روانی ؟ روحانی ؟ و احساسی بر روی من تاث[b]یر گذاشته است ؟[/b]
از لحاظ جسمی باعث نشاندادن سنی بالاتر از سن واقعیم و از انجایی ک مصرف ب الکل موجب عدم فعالیت غده تیروعیدم شده بود موجب اضافه وزن و سیگارهای مکرر بعداز مصرف الکل موجب تیرگی پوستم و گرفتن نیم بیشتر زیبایی چهره ی شیک و مینیاتوریم شده و تمام این اثرات موجب کم شدن اعتمادبنفسم و علارغم ذات شیطون و اجتماعی من مانع از حضور در اجتماع دوستان و حتی دانشگاه و از دست دادن موقعیتهای ک شاید تا اخر عمر تو هیچ زمینه ای دوباره بدست نیاد.از لحاظ روانی در زمان مستی عشق ب بی پروایی در گفتار بخیال خاسته ی خدا ب این رفتارهام و گفتن نبایدها و گهگاه خوندن نماز و نزدیکی بیشتر با خدا
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر10 ، حـمـیـد
#24
سوال6 : بیماریم به چه صورت از لحاظ جسمی ؟ روانی ؟ روحانی ؟ و احساسی بر روی من تاثیر[b] گذاشته است ؟(قدم۱)[/b]
[b]جسمی؛به مجدد مصرف یک قرص،یک پیاله،یک پوک دچار اجبار در مصرف میشوم،چون ازلحاظ جسمی من دچار آلرژی و حساسیت شدم.[/b]
[b]روانی؛فـکر من مـدام تـولیـد وسـوسه میکنـد .[/b]
[b]روحانی؛دچار خودمحوری میشوم و ارتباطم با روح و وجدانم قطع میشود.[/b]
[b]احساسی؛هیچ تعادلی در احساسات ندارم و معمولا احساس ناامیدی،پوچی،یأس ،بی ارزشی،حقارت ...میکنم.[/b]
پاسخ
 سپاس شده توسط Darush sistan ، حـمـیـد
#25
بیماری اعتیادبیماری روح وروان وجسم وعاطفست یعنی همه باهم مرتبتند وهمگی دقیقابهم مربوط وتاثی گزارندوقتی جسمم دردداره فکرم دردوتشدیدمیکنه وروحم واحساسم بهم میریزه ودرگیره پیری زودرس موهای سفیدبدن دردهمیشگی افکاردرهم برهم احساسات پیچیده ومنفی بافی حس انزواوخلاافکاردرگیرگزشته واینده متمرکزروی خودم وکاروزندگیم نیستم وافکارم اجباریع ن اختیاری فکررنجش باعث معده درداخموشدن بی حالی سستی حس خشم ....وهمچی بهم مربوط ودرگیربیماریه
پاسخ
 سپاس شده توسط Darush sistan ، حـمـیـد ، Mehran21
#26
درود برخالق دانای  ازلحاظ جسمی خسارات به خودم زدم که الان میبینم بخاطر مثلن بی عقل بدن خودم رابخاطر یک تایید شدن عیب دارکردم والان حس بدبختی وافسوس زیاد می خورم یا حساسیت شدید به هرنوع مخدری که اگرفقط یکبار شروع کنم حتی بعد چندسال جسمم  ولع زیاد دوباره کریبان ر  امی گیردوازنظرروانی وسوسه واحبار خشم ودایم گول ذهن خودراخوردن   وروحانی خودمحوری شدید یعنی نشنیدن صدای حق میدانم اشتباه ولی انجام میدهم وازنظراحساسی دایم باحال بد زندگی کردن بصورت حسادت غم افسوس افسرده بودن میل به تنهای شدیدازشادی بیزاربودن واحساس بی ارزش کردن وناامید
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#27
جسمم خسته معده درددیسک کمرفشارخون قنددارم وچربی غلظت خونم بالاست ده سال ازسن واقعیم پیرترم لرزش دست گزگزکردن دست وپابدن دردسفیدی موهام دندون مصنوعی ازلحاظ روانی وسوسه وتراکم فکری روحی ترس رنجش گناه خجالت احساسات قلووشده درکل جسم روح وروانم دست خوش بیماری اعتیاده
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، Mehran21
#28
درود
برای شرایط بیماری ام هر چه بیشتر فعال باشد به همان نسبت از لحاظ جسمی و روحانی فکر وذهن و جسم مرا درگیر خود می نماید و برای ادامه بهبودی برایم شرایط سخت می آورد
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#29
جسمی،: همیشه کسل و تنبل و بی میل بودم میل شدید ب مصرف و تنظیم نبودن خوابم فرسوده یا شکسته شدن دندان ها 
روانی:همیشه ب فکر مواد وسوسه ان بودم افکارم همیشه ب یک طریق خاصی ان را دنبال میکرد توجیه و بهانه زیاد داشتم ، دزدی از خودم
روحانی:از خداوند دوری میکنم به خودم ماسک میزنم  خود محور میشوم به اعتقاد هایم احترام نمیگذارم.
احساسی:احساساتم را نمیتوانم شناسایی کنم و از کنترل من خارج میشود یا به احساساتم سرپوش میگذارم و بیشتر مواقع احساس محبت به هیچ چیزی ندارم 
مشارکت با کمک راهنما
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#30
سیاهی چهره واینکه انگارمن ده سال ازسن واقعیم بزرگترم دندونام حالادیگه مصنوعیه معدموعمل کردم وپوکی استخوان ودیسک کمردارم دایم خستم وهمجای بدنم صدامیده ازلحاظ روحی خودمحورم وشدیداخودمحوروترسوازلحاط احساسی وعاطفی رنجشیم پرترس کینه انتقام فکرم یجابندنمیشه وتوزمان حال نیستم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۱۶
#31
بیماری من فراترازمصرف نوادمخدره روذهنم فکرم احساساتم تصمیماتم شکل ظاهریم  ودرکل همجیزم اثرداره بافعال شدن بیماری ازطریق وسوسه واجبارجسم روح روان عاطفع ودرکل همه اجزای بدنم درگیرمیشه
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر9 ، ناظر10 ، حـمـیـد
#32
واقعابیماریه ناشناختییه روفکرم جسمم روح وروانم وتمام جنبه های زندگیم اثرداره فکرمودرگیروسوسه ترس رنجش ...وجسمموبی حال مریض داغون وویارجسمی وروحمم باخودمحوری وترس همراه کرده واحساساتم ازقوه اختیارم خارجه
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر9 ، ناظر۴ ، حـمـیـد
#33
از لحاظ جسمی میل شدید به مصرف، تنظیم نبودن خواب ، فرسوده شدن دندانها و چهره و... از لحاظ روانی افکارمن طریقه خاصی را دنبال میکرد و نتیجه ش انحرافات فکری معتادگونه. از لحاظ روحانی بدلیل هجوم ترسها و عدم اعتماد به یک نیروی مافوق خودم، به انزوا رفته بودم. از لحاظ احساسی هیچ تعادلی بر روی تنفر و یا دوست داشتن نداشتم . افراط و تفریط دراحساسات برایم مشکل ساز شده بود.
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر9 ، ناظر۴ ، ناظر۱۶ ، حـمـیـد
#34
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۰۸ عصر)admin.a نوشته است: سوال6 : بیماریم به چه صورت از لحاظ جسمی ؟ روانی ؟ روحانی ؟ و احساسی بر روی من تاث[b]یر گذاشته است ؟[/b]
بیماری تاثیرات زیادی را در طول سالها بر تمام جسم و روح وروان من و بر تمام ابعاد زندگی من داشته وهمه چیز را دستخوش تغییر کرده و مشخص ترین این تاثیرات  برای من از دست رفتن قوای جسمی وپیری زود رس کم شدن دید چشمان خرابی دندانها کم شنوایی واحساساتی شدن ترس آینده نگرانیهایی که اغلب بی مورد هستند حس عقب ماندگی در زندگی احساس گناه و ستم نمودن به خانواده و اطرافیان واینکه هیچ کس از من حمایت نمیکند وباید بیشتر از قبل ودوره ای که هنوز با مخدر اشنا نشده بودم تلاش کنم و .......
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر۴ ، ناظر۱۶ ، ناظر9 ، حـمـیـد


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان