امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سوال48: در مورد همکلاسهایم (چه در زمان کودکی ، چه حال ) چه احساسی دارم ؟
#1
سوال48: در مورد همکلاسهایم (چه در زمان کودکی ، چه حال ) چه احساسی دارم ؟ آیا خود را از آنها بهتر یا کمتر می دیدم ؟ آیا فکر می کردم که باید با آنها رقابت کنم تا نظر معلم را به خود جلب نمایم ؟ به مسئولان مدرسه احترام می گذاشتم یا برعلیه آنها می شوریدم ؟ 
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، eshgholi ، ناظر14
#2
در گذشته که مدرسه میرفتم خودم را از بقیه کمتر میدیدم و احساس حقارت می کردم و با ناسازگاری های که داشتم در کلاس پنجم ابتدای از مدرسه فرار کردم و دیگر هرگز به مدرسه نرفتم .
اما امروز در کلاس قدم که با راهنمایم هستم احساس خوبی دارم و نه خودم را برتر نه کمتر از هم گروهی هایم میدانم اما احترام زیادی برای راهنایم قائل هستم و در حضور او احساس می کنم چیزی برای مطرح کردن خودم ندارم .
اما کلاس های که خودم راهنما هستم احساس برتری و داشتن بیشتر تجربه هستم و قدرت خلاقیت بیشتری دارم .
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر11 ، مهدی1 ، ناظر14 ، ناظر۱۶
#3
قسمت دیگر زندگی من بعد از خانواده و کار چرخه معیوب روابط من در مورد مدرسه و همکلاسی هایم است
همیشه احساس خود کم بینی – ترس – میز اخر – کم ارزشی و کلا رابطه خوبی نداشتم سعی در ازار انها – رقابت سالم نداشتم – از انها فاصله داشتم و این احساس رنجش و تنفر زمانی به اوج می رسید که پدر و مادر م من را با یکی از انها مقایسه می کردند و سرزنش می شدم – هرگز به فکر رقابت سالم نبودم و در مدرسه با شاگردان بی تعهد و تنبل مثل خودم دم خور بودم –
قسمت دوم سوال: من با معلمین خود نیز در جنگ بودم و از انجای که فلسفه معلم و شاگردی را باورهای غلط من هدایت می کرد از انها نیز رنجش داشتم و بر علیه انها می شوریدم حتی درگیر هم بودم  - همیشه دنبال راهی بودم تا اخلاء دردناک تنهایی و احساس تفاوتی را که با دیگران انجا توسط خودم و بیماریم به من القاء شده بود پر کنم و ساده ترین راه حل قانون گریزی بود و از انجائیکه شبکه حمایتی درستی من را حمایت نمی کرد در نتیجه هرگز نتیجه نگرفتم


پیام سوال : امروز هم در مدرسه NAهم قانون گریز هستم – دوست دارم نظر راهنما را به خود جلب کنم و از همه هم گروه ای ها بهتر باشم اما باید بدانم که این مدرسه دیگر مدرسه نهای من است و باید به سنت ها احترام بگذارم تا بهبودی شخصی خودم در راس قرار گیرد
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ssaeedg ، admin1 ، ناظر14 ، ناظر۱۶
#4
چون از کودکی احساس برتر بودن می‌کردم خود را برتر از دیگران می‌دانستم و دوست داشتم از همه سرتر باشم و همین حس مرا جنگجو و مطالبه‌گر نموده بود. بعضی مواقع به خاطر رنجش از معلم و مسوولین مدرسه از حرف‌هایشان تبعیت نمی‌کردم و یاغی‌گری می‌کردم و یا می‌ترسیدم و منزوی می‌شدم و از کنترل‌کردنشان و زیر نظر داشتنشان فرار می‌کردم.
چون خودبزرگ‌بینی، خودکوچک‌بینی، حس برتر بودن و ترس در تمامی رفتارهای من قابل شهود است، هیچ‌گاه نتوانستم به دیگران احترام بگذارم و آنها را مقابل خود می‌دیدم نه در کنار و دوست خود.
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، admin1 ، حـمـیـد ، ناظر14 ، ناظر۱۶
#5
از لحاظ دانش یادم نمیاد از کسی خودم رو کمتر گرفته باشم.
از نظر معنویات هم برام مهم نبود که دیگران چطورند.

ولی از لحاظ ظاهری و مادیات همیشه احساس خودکم بینی داشتم.

ظاهرا آروم بودم ولی در باطن ناراضی
بخاطر ترسو بودنم اهل شورش و نقض قوانین نبودم و نیستم.

نمیگم اهل رقابت نبودم و نیستم
ولی تا جایی که پا تو کفشم نکنند راه خودمو دنبال میکنم.
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، admin1 ، حـمـیـد ، ناظر14 ، ناظر۱۶
#6
قسمت اول??
احساس تنفر ، تفاوت ، حقارت پوچی ، توانایی کاذب ، حسادت ، غبطه ، تاییدطلبی ، نفرت ، انزوا و...

 قسمت دوم??
بهتر دیدن?خودبزرگ بینی یعنی خود را از دیگران بهتر دیدن که موجب می شود اعتماد به نفس کاذب به ما دست بدهد
کمتر دیدن ?خودکم بینی یعنی خود را کمتر از دیگران دیدن که موجب می شود اعتماد به نفس خودمان را از دست دهیم .
قسمت سوم??
رقابت?با رقیب خود مسابقه گذاشتند البته به صورت سالم.

رقابت اصول دارد و اگر اصول انسانی را رعایت کنیم ارزشمند است و باعث رشد ، پیشرفت و حرکت به جلو ما می شود اما اگر رقابت منفی و ناسالم باشد با ارزشهای انسانی مغایرت دارد یعنی موجب تخریب دیگران می شود.?

جلب توجه دیگران برای تایید طلبی است.
 تایید طلبی دو جور است یکی به صورت سکوت و یکی بصورت پر حرفی.?

نواقصی مانند?بدبینی ، خودکم بینی ، خودبزرگ بینی ، ترس وغیره...باعث می شد که از معلم و همکلاسی‌ها دوری کنم و همین دوری موجب می شد منزوی شوم?
از سوی دیگر یا اهل رقابت نبودم یا خودم را قادر به رقابت کردن نمی‌دیدم و این موضوعات باعث می‌شد درباره معلم ها و همکلاسی هایم قضاوت کنم و احساس خوبی نسبت به آنها نداشته باشم.?

بر علیه معلم نمی شوریدم اما با آنها هم ارتباط نداشتم و این نشان از ترس من و نپذیرفتن واقعیت های زندگی بود?
اینکه باید سعی کنم با خویشتن پذیری روابط خود را با همه اطرافیان ، همکلاسان و همکاران اصلاح کنم?
در نتیجه?
از کودکی بیمار بودیم و ژن بیماری اعتیاد به ما منتقل شده است.?
لازم است از رقابت ناسالم پرهیز کنیم
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، admin1 ، حـمـیـد ، ناظر14 ، ناظر۱۶
#7
احساس ما نسبت به همکلاسی هایمان همیشه تحت تاثیر دو نیروی متضاد و نامرئی  ( چه در زمان گذشته و چه در زمان حال ) در ما شکل میگرد ، یعنی نسبت به بعضی احساس جاذبه داشتیم و نسبت به بعضی احساس دافعه داشتیم ، وقتی در مورد شکل گیری این احساسات به روی خودمان متمرکز میشویم ، متوجه میشویم عوامل بسیاری ممکن است در اینگونه احساسات نقش داشته باشند ، بطور مثال ؛
قیافه ظاهری – یعنی قیافه بعضی ها برای ما ممکن است تولید جاذبه کند و احساس ما نسبت به آنها خوب باشد ، ممکن است تولید دافعه کند و نسبت به آنها احساس بدی داشته باشیم  .
متفاوت بودن – یعنی بعضی ها به علت تفاوت های که با دیگران دارند ، ممکن است برای ما تولید جاذبه کنند و احساس ما نبست به آنها خوب باشد و بلعکس ممکن است به علت تفاوتهای که با دیگران دارند احساس ما نسبت به آنها یک احساس بد توام با دافعه باشد .
متضاد بودن -  یعنی بعضی ها به علت تضادهای ظاهری و باطنی ای ، که با ما دارند ، ممکن است برایمان جذاب باشند ، ممکن است بلعکس برایمان دافعه باشند .
پاسخ
 سپاس شده توسط مهدی1 ، admin1 ، حـمـیـد ، ناظر20 ، ناظر14 ، ناظر۱۶
#8
درزمان کودکی ازنظرهوشی ودرسی همیشه بالاترین رتبه راداشتم وهمیشه هم بخاطر روح سرکشی که داشتم دایم درحال دعواو درگیری درمدرسه بودم وبه همین خاطر یواش یواش به خلاف دعوا ودرگیری کشیده شدم ویواش یواش بخاطرتاییدطلبی دیگران وطالب قدرت بودن از قیددرس ومدرسه گذشتم وبه خلاف کشیده شدم والباقی ماجرا که معلومه یک معتادوخلافکاربه تمام معناشدم
پاسخ
 سپاس شده توسط admin1 ، حـمـیـد ، ناظر20 ، ناظر14 ، ناظر۱۶
#9
با سلام....
نسبت به همکلاسیها همیشه احساس دوگانه ایی داشتم چه آنها که درسشان بهتر از من بود و مورد تشویق معلم قرار میگرفتند و آنهایکه به لحاظ پوشش ظاهری و دفتر و قلم بهتر از من بودند همیشه احساس خود کم بینی و حقارت نیکردم و سعی میکردم این خلاء درونی را به شکل برداشتن قلم و مداد تراش و دور انداختن آنها یا دفترشان را پاره میکردم.
رقابت برای من همیشه جنبه بردن یا باختن داشت چون میخواستم نظر معلم را به خودم جلب کنم رقابت برای من جنبه یادگیری ، ارتقاء نداشت به همین خاطر برای برنده شدن دست به کارهای احمقانه میزدم و در نتیجه نتوانستم درسم را ادامه دهم.
معلم را مورد سوالات احمقانه قرار میدادم تا جایی بگوید نمیدانم تا او را زیز سوال ببرم
امروز هم در جلسه قدم تمایل دارم بهتر از بقیه باشم ولی تجربه گذشته از کلاس درس به من یاد داد میشود از دیگران هم آموخت در کلاس قدم یا بهبودی مسئله مسئله زندگی است اینجا رقابت وجود ندارد و همه در حال آموزش و یاد گیری و بکار گیری اصول انسان ساز NA هستیم نسبت به راهنمایم احساس خوبی دارم و به او اعتماد میکنم و اجازه میدهم در این مسیر کمکم کند.
پاسخ
 سپاس شده توسط admin1 ، حـمـیـد ، ناظر20 ، ناظر14 ، ناظر۱۶
#10
مقایسه وکنترل باندبازی کردندباعث شده
من ب سیستم طبقه بندی روی اورم
فلانی عالیع بدنیست مهم نیست خیلی
بده....واین فرمول چ درمدرسه محیط کار
یاجامعه هرجابامنه ازبعضیاخوشم میومدچون
مثل خودم بودندوتایدم میکردندبعضیا
اصلاادم نبودندچون سرشون
توکارخودشون بودوبعضیاغیرقابل تحمل
چون افکارورفتارشون بامن فرق داشت
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر20 ، ناظر14 ، ناظر9 ، ناظر۱۶
#11
ناسازگاری ترس ورنجش دسته بندی کردن ادمهادشمن تراشی قهروکینه توهمجای زندگیم چ تومدرسه دانشگاه محیط خونه همکلاسیهاباشگاههاخدمات وجلسات بطورفاحش دیده میشه تومدرسه هم باندبازی کردم بایسری ادمابایسری دیگه همشرتوکشمکشدبحث وجدال بودم من توجمع زیستی مشکل دارم فرقی نمیکنه مدرسهدجامعه یاجلسات باشه
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر20 ، حـمـیـد ، ناظر14 ، ناظر9 ، ناظر۱۶
#12
در مورد این سوال اززمان مدرسه دوست داشتم درس بخونم تلاش میکردم ولی زهنم بسته بود؟ یا کشش نداشتم نمیدونم؟ همیشه میز آخر کلاس بودم تنبل کلاس بودم از لحظه درسی ولی نمیدونم چرا فیزیکی خوب شیطون بازی گوش بودم تودوستان احساس تنهایی میکردم توانزوا گیربودم که هنوزم هست این احساس هارا دارم با شرایط دیگه: مثلا بی پولی، بی کاری، بی حوصلگی، ترس از آینده، حسرت گذشت، بی اعتمادی، نداشتن تعادل که این روزها خودخوری، خودازاری میکنم وهمش تو فکرم که از کجا شروع کنم وچگونه شروع کنم راهی پیدا نکردم؟ فکرخوب زیاد میاد برسی میکنم موقعیت مالی ترس از شکست، احساس بی پشتبانی، فقرمادی، معنوی، روحی روانی باعث شده که تعادل نداشته باشم ودر چرخه خود درگیری زهنی جسمی وتنبلی فکری گیرکنم؟ پیام سوال آیا خود را با راهنما یا دوستان چک میکنم، بله، آیا اقدامات انجام میدهم،؟ نه؟ چرا که همیشه فکر میکنم که همه کارها نیاز به پول داره ومن ندارم میگم اینم نشد، کارگری کردم احساس حقارت خودکم بینی بیچاره ام کرده ولی میگم نه قبول از اینکه تصمیم بگیرم فکرم جواب داده داده رفته وبعد خود خوری میکنم این سوال با واقعیت بیماری من وشناخت احساسات من قیره واقعی (بیماری اعتماد) ومن واقعی در حال بهبود ودرخاست کمک از خداوند، راهنما، جلسه بهبودی، جلسه قدم، دوستان درحال بهبودی وکسانی که این حال تجربه کرداند میپرسم تا راه تازه ای پیدا کنم، خداوند خیلی دوست دارم دریچه افکارم باز شه تا راه تازه ای شروع کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر14 ، حـمـیـد ، حـمـیـد ، ناظر9 ، ناظر۱۶
#13
در مدرسه خجالتی بودم و احساس رقابت داشتم ولی گاهی بی تفاوت بودم. سوالی دارم، ای دوستان عزیز NA من جرئت شرکت در کلاسهای NA را نداشتم حقیقتا. شاید چون زنم و خجالتی ام. ۲ماهه با شربت گیاهی داروخانه گیاهی تریاک را جایگزین کردم و حدودا بیست روز است شربت هم نمیخورم، اما حالات تعرق و بی رمقی آزارم میده (از دکتر قرص تقویتی گرفتم و مصرف میکنم) اما باز هم زندگی آزاردهندهست. این تعرق کی تمام میشود؟ این بی رمقی... آیا تحرک بیشتر باعث زودتر خوب شدنم میشه؟ لطفا لطفا پاسخ دهید زیرا نمیتوانم در جایی دیگر حتی NA مطرح کنم...

(۱۴۰۳/۱۲/۶، ۰۴:۴۰ صبح)akbar21 نوشته است: در مورد این سوال اززمان مدرسه دوست داشتم درس بخونم تلاش میکردم ولی زهنم بسته بود؟ یا کشش نداشتم نمیدونم؟ همیشه میز آخر کلاس بودم تنبل کلاس بودم از لحظه درسی ولی نمیدونم چرا فیزیکی خوب شیطون بازی گوش بودم تودوستان احساس تنهایی میکردم توانزوا گیربودم که هنوزم هست این احساس هارا دارم با شرایط دیگه: مثلا بی پولی، بی کاری، بی حوصلگی، ترس از آینده، حسرت گذشت، بی اعتمادی، نداشتن تعادل که این روزها خودخوری، خودازاری میکنم وهمش تو فکرم که از کجا شروع کنم وچگونه شروع کنم راهی پیدا نکردم؟ فکرخوب زیاد میاد برسی میکنم موقعیت مالی ترس از شکست، احساس بی پشتبانی، فقرمادی، معنوی، روحی روانی باعث شده که تعادل نداشته باشم ودر چرخه خود درگیری زهنی جسمی وتنبلی فکری گیرکنم؟ پیام سوال آیا خود را با راهنما یا دوستان چک میکنم، بله، آیا اقدامات انجام میدهم،؟ نه؟ چرا که همیشه فکر میکنم که همه کارها نیاز به پول داره ومن ندارم میگم اینم نشد، کارگری کردم احساس حقارت خودکم بینی بیچاره ام کرده ولی میگم نه قبول از اینکه تصمیم بگیرم فکرم جواب داده داده رفته وبعد خود خوری میکنم این سوال با واقعیت بیماری من وشناخت احساسات من قیره واقعی (بیماری اعتماد) ومن واقعی در حال بهبود ودرخاست کمک از خداوند، راهنما، جلسه بهبودی، جلسه قدم، دوستان درحال بهبودی وکسانی که این حال تجربه کرداند میپرسم تا راه تازه ای پیدا کنم، خداوند خیلی دوست دارم دریچه افکارم باز شه تا راه تازه ای شروع کنم
با مراقبه شروع کن، مراقبه های آرام بخش کمکت میکنه تا هم خود درونی ات، هم خود بیرونی ات را بیرون آوری و اعتماد به نفس بگیری. برای من که جواب داد. انگیزه ای شد که بعد از بیشتر از یک دهه مصرف تریاک، به تنهایی فقط با دارو مصرفم رو قطع کردم. و اصلا وسوسه ای ندارم. فقط هنوز حالات تعرق و بی رمقی دارم. حتی  در این دو ماه جلوم تریاک کشیدن من بلند شدم رفتم و ازش متنفرم. بجاش مراقبه میکنم و به همین زودی هم کار جدیدی رو در خانه شروع کردم. موفق باشی
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر9 ، ناظر۱۶ ، Darush sistan ، ناظر14 ، حـمـیـد


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان