امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سوال 16 : چه بحران هایی باعث شد به بهبودی روی آورم ؟
#1
 سوال 16 : چه بحران هایی باعث شد به بهبودی روی آورم ؟
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، محمدمهدی ۱۲ ، ناظر9 ، ssaeedg ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#2
انچه باعث ورود من به برنامه شد اشفتگی و خستگی و داشتن عجز های متعدد بود .
من به خاطر آشفتگی در زندگیم با وجود شش ماه پاکی مواد مخدر و ناامیدی و عصبانیت ، پرخاشگری ، منزوی بودن ، به شرایطی رسیده بودم که راهی جز مرگ یا بهبودی پیش رویم نبود .
رفتار های غیر قابل کنترل ، ترس ها ، رنجش ها ، خود محوری ، مشکلات جسمانی ، داشتن وسوسه های گوناگون ، عدم تعادل در احساسات و مشکل روانی باعث شده بود که فقط به خود کشی فکر کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، admin.a ، b.d ، ناظر11 ، محمدمهدی ۱۲ ، هامی ، ناظر9 ، ssaeedg ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#3
 [b]رفتارهایم در خانواده افراط و مشکلات در روابطم حال بدی و عجزهایم خسارت زدن به خودم و دیگران دردهای عاطفی و احساسی تنهای و نامید شدنم یاس و انزوایم درماندگی و بی برنامگی هایم دروغ هایم دیگر کاربرد نداشت و انکار بی نتیجه بود کم اوردن و شکست های پی در پی ام ضربه خوردن از بیماری و و از دست دادن روابط ( کاری کارتن خوابی خماری بدنامی ترور شخصیتی عجز و اشفتگی مورد مسخره قرار گرفتن احساس حقارت -
|مفهوم بحران : مرحلی است که زندگی من اشفته شده و به اخر خط رسیده ام و در ان حالت به یاس و انزوا می رسم و بعد از ان به درک عاجز بودنم می رسم
[/b]
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، داراب م ، admin.a ، b.d ، ssaeedg ، محمدمهدی ۱۲ ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44 ، محمد خدمتگزار
#4
محروم بودن از آزادی و محرو م بودن از خواسته ها و نیازهای اولیه زندگی مثل غذای خوب و مناسب نداشتن . چون من پیام انجمن رو در زندان گرفتم . همچنین از دست دادن زندگی و خانواده اولم و تنهایی و انزوایی که بعد از این جریانات برایم اتفاق افتاد  ..
پاسخ
 سپاس شده توسط داراب م ، admin.a ، b.d ، ssaeedg ، محمدمهدی ۱۲ ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44 ، محمد خدمتگزار
#5
تجارب تلخم
اشتباهات فاجعه بارم
آشفته شدن زندگیم 
غیر قابل اداره بودن زندگیم،
دستگیر شدنهای پی در پی
مواجه شدن با صحنه‌هایی درزندگیم که مایل به گفتنش نیستم
برخورد بیمارگونه و پرخاشگری با فرزندم ک دیدم دختر سه ساله‌ام چطوری در برابرم ایستاد و با دلی شکسته و با بغض سنگین و چشمان خیس، و صدای لرزان ابراز ناراضی و ناراحت بودن از من کرد،و ... که دردش را هنوزم به بدی میتوانم حس کنم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر10 ، حـمـیـد ، ssaeedg ، محمدمهدی ۱۲ ، هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#6
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۵۸ عصر)admin.a نوشته است:  سوال 16 : چه بحران هایی باعث شد به بهبودی روی آورم ؟
بحران مشکلی هست که بخاطربیتفاوتی به ان رسیدگی نکردن ودرنقطه تحمل آنرا ازدست دادن
بحران هاازآنجاشروع میشود عصبانیت,خودبزرگ بینی,خودکم بینی ,جنگ دراطراف وجامعه ,درگذشته ازروی ترس وناامیدی,به خاطراینکه به روزهای سخت گذشته برنگردم مجبورشدم به طرف بهبودی روی بیاورم.
بعدازورودبه انجمن متوجه شدم که اعتیادباعث شده است به نوع خاصی اختیارات زندگی راازدست بدهم. دوباره تنهاومنزوی شده بودم ,تفاوت ها,مقایسه کردن ها بخاطرخودمحوری باعث شده بود تمام تصمیمات من ازروی بیماری باشد.بحرانهایی که باعث فروریختن دیوارانکاروتوجیه وهموارشدن بانقص های دیگران.یعنی اگرکسی نقص شهوترانی دارد,اگرسرزنش بکنم یعنی میخواهم بگویم خودم این نقص راندارم
  انواع بحران  یک شکل بودن کارم وبهبودیم ,سردرگمی ومشورت نکردن هایم ,مشکلات جدیدزندگی را که نگرفته ام وبه آنهابرخورد نکنم
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، ssaeedg ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#7
بعد از اینکه در دوران بهبودی لغزش کردم ماهیت اعتیاد منو به آخر خط رسوند و درک این مسئله که نه با مصرف و نه بدون مصرف نمیتوانم مثل یک انسان زندگی کنم با مسئله بغرنجی روبرو شدم که دیگر نمیتوانستم حقیقت بیماری رو انکار کنم به این نقطه رسیدم که دو راه بیشتر ندارم یا همان سراشیبی زوال رو که عاقبتش زندان، تیمارستان و مرگ است رو انتخاب کنم یا راه زندگی جدید را با بکارگیری قدمهای دوازده گانه بپیمایم.

بحران هایی که در دوران لغزش منو به آخر خط، یاس و انزوا برد ورشکستگی های جسمانی، روحانی، روانی، احساسی و عاطفی بود که به اقتصاد و خانواده هم رخنه کرده بود و داشت همه داشته هامو ازم میگرفت که تسلیم شدم.
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#8
با سلام....
از کدامشان بگویم.....از جدا شدن پدر و مادرم از هم گرفته تا ترک تحصیل تا درگیری با جامعه تا زندان تا ازدواج اجباری تا عوض کردن شغل هر شش ماه یکبار تا دروی شدن خانواده از من تا آن زمان که باور قلبیم شده بود که محکوم به نیستی هستم تا فکر به از بین بردن خودم و دیگران تا خودم را یه رها شده در جامعه میدانستم تا ......
یاس و انزوا برای من فقط در از دست دادنها نبود بعضی وقتها با بدست آوردن و نگاه بالا به پایین دچار تنهای و انزوا میشدم آخر خط یاس و انزوا بجایی رسیده بود که دیگر نمیتوانستم خودم را انکار کنم و وقتش رسیده بود که برای خودم کاری میکردم.
معمولا در آخر خط یاس و انزواست که من کوچکترین پیامها رو هم برای نجات دریافت میکنم یکی از حُسن های آخر خط و یاس و انزوا حتی امروز اینستکه رها کنم و به جزئیات هم توجه کنم
من+اصول=ما--من+صداقت و روشن بینی+ما=مجبور نیستم در انزوا بمانم.
من هر وقت دچار خودبزرگ بینی میشوم مایوس و تنها میشوم و هر کجا خودم را رها کردم و اجازه دادم به من کمک شود آزادی و رهایی رو تجربه کردم.
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، ssaeedg ، هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#9
1?چه چیزی درزندگی من باعث این بحران شده است ؟
مثال?تغییردادن اطرافیان


2?نحوه برخوردمن با این بحران چگونه است؟
?خودخوری کردن وکنترل کردن 


3?درکدام یک ازآنهاموفق بوده ام ؟
?هرزمان که رهاکردم آشفتگی نداشتم.
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، ssaeedg ، هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#10
یاس وناامیدی نداشتن انگیزه برای زندگی بی پولی نگاه سرد خانواده ومردم بی اعتمادی خانواده به من ترورهای شخصیتی ترس استفاده کردن از نواقصم انزوا وگوشه گیری خودمحوری وقتی که زیر بار شدید بحران باشم باید مشورت کنم این بیماریم را بشناسم که چه ضررهایی به کار واجتماع وخانواده زدم بی مسئولیتی تنبلی ورویا پردازی را کنار بگذارم وخودم را جدی بگیرم مهمترازهمه این بود که من تسلیم شدن را بلد نبودم وقتی تسلیم واقعی شدم به بهبودی هم روی آوردم
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر11 ، هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#11
من به خاطر زیادشدن دردهایم مجبورشدم به انجمن  وبهبودی روی آورم.

وضعیت جسمی ،روحی ،روانی وحال
خرابی وآشفتگیهای ظاهری ودرونی همه باعث این شد که من دست از انکار بردارم وبه بهبودی روی آورم.

همین امروز هم عدم ارتباط موثرباراهنما، کم رنگ شدن مادرجلسه ،نداشتن ارتباط مناسب با خانواده واطرافیان ، بیکاری وبیدارشدن
نواقص ،رفتارهای بیمارگونه وبحرانهای
مالی و... ازعواملی هستند که مارابه نقطه ای می رسانند که دست ازانکار برداریم وشروع به دنبال کردن برنامه بهبودی خود بطور روزانه باشیم.
پاسخ
 سپاس شده توسط هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#12
دیگرپاکی به تنهایی مراکمک نمیکرد
بایستی من بهبودی راادامه میدادم 
چون دچاررفتارهای بیمارگونه شده بودم
خلائ داشتم دچاربحران آشوب وکمبودو
آشفتگی روحی بودم دریاس وانزوابودم
ازهمه چیزوهمه کس دوری میکردم
بنابراین من برای شناخت بیشترخودوبیماریم بهتردیدم بهبودی راطی کنم تاآرامشم برقرارشود
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#13
اینا از دردی که من دارم صحبت میکنن چسبیدم به جلسات اعضا و یک اصل اوردم تو زندگیم که اونم صداقت بود که جاهای ندانسته صداقت را با حماقت اشتباه کرفتم وخداروشکر میکنم که تا امروز پاکم دوستان تجربم در همین حده ولی خواهشن یه درخواست ازتون دارم مشکلی دارم چند وقته ترس اشتغال فکری دارم جوری که اشفته شدم از دلهای پاکتون میخوام برام دعا کنید حل بشه که ارامش بیاد تو زندگیم
پاسخ
 سپاس شده توسط eshgholi ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#14
بحران ها یکی از عوامل آشفتگی هستندکه باعث شد اختیارم رو در زندگی از دست بدهم ، و همین اختیارازدست دادن، من رو به لبه پرتگاه رسوند و اونجا بود که زمزمه نویدبخش رهایی رو درک کردم ، دراصل، بحران هابه من کمک کردتا به بهبودی روی بیاورم، بحران هایی از قبیل ،بی اعتباری، بی اعتمادی ، شکست های عاطفی، مالی، ناتوانی جسمی، مشکلات قانونی، از هم گسیختگی خانوادگی، تنهایی، دورشدن ازدوستان ، انزوا ، ازدست دادن کنترل زندگی و آشفتگی کامل . بله همه اینها رو من به تنهایی تجربه کردم . همین تجربه های سخت و غم انگیز کمرم رو شکست اما باعث شروع بهبودی ام شدند ...
پاسخ
 سپاس شده توسط محمدمهدی ۱۲ ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#15
(۱۳۹۹/۴/۲۱، ۱۲:۴۷ عصر)Essi.toobchi نوشته است:
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۵۸ عصر)admin.a تنها چیزی که باعٍث شد به بهبودی  روی آورم ازدست دادن شغل وکار ودر مخاطره دیدن زندگی ام واز دست دادن اعتبار و گذشته ام که از دست می دادم اگر بهبودی را دنبال نمیکردم اوضاع بدتر میکردم مواد مخدر دوستی بسیار نزدیکی به آدم میدهد ولی هستی آدم را تباه میکند باید یکی را انتخاب کرد یا بهبودی یا فنا شدن انتخاب باخود ماست. نوشته است:  سوال 16 : چه بحران هایی باعث شد به بهبودی روی آورم ؟
بحران مشکلی هست که بخاطربیتفاوتی به ان رسیدگی نکردن ودرنقطه تحمل آنرا ازدست دادن
بحران هاازآنجاشروع میشود عصبانیت,خودبزرگ بینی,خودکم بینی ,جنگ دراطراف وجامعه ,درگذشته ازروی ترس وناامیدی,به خاطراینکه به روزهای سخت گذشته برنگردم مجبورشدم به طرف بهبودی روی بیاورم.
بعدازورودبه انجمن متوجه شدم که اعتیادباعث شده است به نوع خاصی اختیارات زندگی راازدست بدهم. دوباره تنهاومنزوی شده بودم ,تفاوت ها,مقایسه کردن ها بخاطرخودمحوری باعث شده بود تمام تصمیمات من ازروی بیماری باشد.بحرانهایی که باعث فروریختن دیوارانکاروتوجیه وهموارشدن بانقص های دیگران.یعنی اگرکسی نقص شهوترانی دارد,اگرسرزنش بکنم یعنی میخواهم بگویم خودم این نقص راندارم
  انواع بحران  یک شکل بودن کارم وبهبودیم ,سردرگمی ومشورت نکردن هایم ,مشکلات جدیدزندگی را که نگرفته ام وبه آنهابرخورد نکنم

1-ازدست دادن شغل وکار
2-ازدست دادن خودم
3-بیهوده گی آخر راه
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#16
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۵۸ عصر)admin.a نوشته است:  سوال 16 : چه بحران هایی باعث شد به بهبودی روی آورم ؟
اشفتگی درون وغیر قابل اداره بودن زندگیم که حتی قادر به انجام کوچیکترین کارهای شخصیم نبودم همیشه پرخاشگر وعصبی بودم تا اینکه با انجمن اشنا شدم وقطع مصرف کردم بعداز مدتی که در خماری از تنم خارج شد به واسطه صحبت با اعضا متوجه شدم که واسه شناخت خودم و بهتر زندگی کردم میبایست قدم کار کنم واینجا بود که اولین قدم رو در راستا بهبودی برداشتم یعنی انتخاب یک شخص مورد اعتماد به عنوان راهنم
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر12 ، حـمـیـد ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#17
سلام
تنهایی و انزوا و شکست های مکرر که در شرایط بیماری اعتیاد و مصرف خوردم.عدم پذیرش و گرفتاری هایی از این دست باعث انزوا و خسته شدن از شرایط شد و باعث شد من به بهبودی روی بیاورم.
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#18
با پیش رفت بیماریم وبه اوج رسیدن مصرفم باعث بوجود آمدن مشکلات، بحران، ومعضلات زیادی در زندگیم شد که باعث از دست دادن کنترل کامل زندگی ظاهری ودرونیم شد، بارها ترور شخصیتی شدم، بیاعتبار شدم اعتماد به نفسم کاملا ازدست رفته بود وباگوش دادن به تجربیات دوستان انجمنی ومقایسه زندگیم با آنها وپیشنهادشان برای شروع بهبودی تصمیم گرفتم قدمها را برای بهبودی شخصیم شروع کنم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر12 ، حـمـیـد ، هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، سالار44 ، حسین یاری ، فریبرز۶۵ ، حمید65 ، omed44
#19
باسلام
بحرانهای که باعث شد که من قطع مصرف کنم : زندگی تکراری و کسالت بار ، زیاد شدن ترس و نگرانیها ، تکرار مکرراشتباهات ، افسردگی ، بدبینی ها ، آشفتگی ها وبیقراری های مداوم ، وضعیت جسمانی به هم ریخته ، قطع رابطه با دنیای پیرامون ، غیرقابل اداره شدن زندگی ، شرایط اقتصادی نامناسب ،بی ارزشی و بی هویتی ، رفتارهای ضد اجتماعی وغیر اخلاقی و....
بحرانهای که باعث شد بعدقطع مصرف به کار کردن قدم روی بیاورم : وسوسه مصرف مجدد مواد مخدر ، فراموشی بدبختی های دوران مصرف ، وسوسه و لذت جویی با انجام نواقص ، وجود ترس ونگرانیها ، نا آگاهی از بیماری خود ، پوچی ، وجود مشکلات و درگیری های روزانه ،روبروشدن با نواقص وکمبودهای خود و ..... Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، هامی ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#20
ازدست دادن قابلیت ها وتوانایی های فردیم،عدم روبروشدن با مشکلات زندگی،ازدست دادن هویت وموقعیت های دراجتماع،خانواده،محیط کار،نداشتن امنیت مالی وعاطفی ،تردشده ازخانواده،اجتماع،عدم ارتباط باجهان اطراف خودم وخیلی چیزهای دیگر.
نیازبه تغییردرعملکرددارم وقتی بابیماریم زندگی میکنم انرژیم مصرف وتوانایی هایم راازدست می دهم روی امنیت مالی اثر میگذارد.
ازنظرعاطفی ناامیدشده بودم پس بایدتحولی دربهبودیم ایجادکنم. بعدازمشورتهای زیادباراهنما وغیره به این نتیجه رسیدم که بروز حرکت کنم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر12 ، هامی ، ناظر9 ، حـمـیـد ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#21
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۵۸ عصر)admin.a نوشته است:  سوال 16 : چه بحران هایی باعث شد به بهبودی روی آورم ؟
بحران ها یکی از عوامل آشفتگی هستند که باعث شد اختیارم را در زندگی از دست بدهم و همین اختیار از دست دادن من را به لبه پرتگاه رساند و آنجا بود که زمزمه نویدبخش رهایی را درک نمودند و در اصل بحران ها به من کمک کرد تا بهبودی روی آورم بحران هایی از قبیل بی اعتباری بی ‌اعتمادی شکست های عاطفی و عشقی مالی
پاسخ
 سپاس شده توسط هامی ، ناظر9 ، حـمـیـد ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#22
ترس از آینده
ترس از بی پولی و فقر
ترس از آینده بچه ها
نامیدی و رنجش
شکست و اشتباهات متعدد
ترور شخصیت
احساس درماندگی و پوچی
یاس و انزوا
پاسخ
 سپاس شده توسط Darush sistan ، ناظر9 ، حـمـیـد ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#23
در این سوال منظور از شکل و فرم خاص بیماری یعنی فعال شدن بیماری از چشم اندازی دیگر .
 در واقع اینکه بخواهیم یک عامل بیماری را باز بداریم و به یک عامل دیگری از بیماری روی بیاوریم عملی است بیهوده و مضر ،
 بنابراین ، ممکن است خواسته یا ناخواسته ، دانسته یا ندانسته در زمانی که می خواهیم اعتیادمان را غیر فعال کنیم ، در واقع بیماری را بشکل و فرم دیگری ادامه بدهیم !


در کل ما زمانی میتوانیم بیماری خود را غیر فعال کنیم که بجای اینکه شاخصه های بیماری را با هم عوض کنیم ،
 آنها را با شاخصه های بهبودی معاوضه کنیم.
 بطور مثال ؛ بجای اینکه در محافل ناسالم برای وقت گذرانی باشیم در محافل سالم و فضاهای بهبودی قرار بگیریم .
پیام این سوال این است که با انجام ندادن یک شاخصه از بیماری نباید بخود مغرور شویم ،
 باید متوجه باشیم که بیماری ابعاد و شاخصه های منفی و بسیار دیگری هم دارد و لذا نباید بیماری اعتیاد را فقط از یک یا دو بُعد نگاه کنیم و به فرم و شکلهای دیگر آن اهمیت ندهیم ،
 این سوال بیشتر فکر ما را معطوف به این حقیقت میکند که
باید برای متوقف کردن بیماری ، مراقب و هوشیار باشیم.


پاسخ
 سپاس شده توسط Darush sistan ، حـمـیـد ، ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#24
(۱۳۹۸/۱۰/۲۲، ۱۰:۵۸ عصر)admin.a نوشته است:  سوال 16 : چه بحران هایی باعث شد به بهبودی روی آورم ؟
از دست دادن شغلم و جایگاه اجتماعی از دست دادن اعتماد بنفس ترورهای شخصیتی دیگر نمی‌توانستم نقش یک پدر را ایفا کنم یاس و انزوا
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر12 ، ناظر9 ، حـمـیـد ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#25
ازخود واقعی ام دورشده بودم هویتم رابعنوان یک مادر یک همسر فراموش کرده بودم وزندگیم روزبه روز آشفته ترازقبل بود   بهبودی مسیری هست ه دیریازود باید پیمود  همانطورکه درکتاب پایه هم اشاره کرده  فرقى نمى‌کند که ما چقدر و چه ماده مخدرى مصرف کرده‌ایم.در معتادان‌گمنام پاک ماندن مى‌بایست در رأس هر چیز دیگرى
قرار گیرد...!!
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر9 ، حـمـیـد ، عبدالرحیم_بوشهر ، سالار44
#26
+در زمان بهبودی مسائل پیش می آید که باعث بحران می شود مانند مرگ عزیزان ویا بیماری و مشکلات مالی می تواند بحران ایجاد کند.پس از مدتی شرکت در انجمن معتادان گمنام ممکن است روز مرگی به سراغم بیاید واین مسائل باعث می شود بحران کم رفتن به جلسات را برایم پیش بیاورد در این مواقع در اسرع وقت من به سمت جلسات بیشتر میروم و با راهنمای خود تماس می گیرم وبه قدم ها مراجعه می نمایم.من این بحران ها را همه گذرانده ام.
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر9 ، حوریا ___Bu ، عبدالرحیم_بوشهر ، حـمـیـد ، سالار44
#27
بحران درگذشته وجودداشته ودرلحظه هست در آینده هم خواهدبودزندگی بدون بحران دروغ است مهم چگونگی برخوردبابحران است راه و روش مقابله باانرابلدنبودموادراه چاره بود که فکر میکردیم درست است خودرابابدترین نوع بحران خودساخته مواجه کردیم بیشتردرمنجلاب رفتیم زمانی بخودامدیم که دیدیم تمام جسم مادربحران قرارداردامروزه بابودن بحران در بهبودی مواجه هستیم نبایدفرارکردبلکه باران بایدروبروشویم تاراه مناسب‌تری پیدا کنیم باانکه قدم کارمیکنیم بایداقرارهم نزدراهنماداشته باشیم وقت شناس باشیم هنگام ورودبه جلسه مطالعه داشته باشیم در لحظه زندگی کنیم فرصت اشتباه بخودودیگران بدهیم به گذشته سرک بکشیم تالحظه پاینده خوبی بسازیم تجربه نشان داده بحران اززوایای مختلف حمله میکندچهره نامرئی داردخودرادرقالب دوست نشان میدهدودرچاه میاندازدپس بایدخودراهمیشه آماده نگه داریم تا بیماری برماسوارنشود
پاسخ
 سپاس شده توسط عبدالرحیم_بوشهر ، حـمـیـد ، سالار44 ، ناظر10 ، admin3
#28
چه بحرانهایی باعث شد به بهبودی روی آورم؟
بقول کتاب ؛ هزینه ای سنگین که برای زندگی ای  بد پرداخت میکردم.
بحران ها برای هر کس شخصی میباشد ، من آخر خط های متعددی را تجربه کردم.
یکسری از بحران ها مرا به سمت پاکی سوق داد و بحران هایی که هنوز بعد پاکی وجود داشتن مرا به سمت بهبودی سوق دادن.
بحرانهایی همچون غیرقابل اداره شدن زندگی از تمام ابعاد، مشکلات قانونی پی درپی، نحیف بودن شرایط جسمیم که اگه ادامه میدادم میمردم،تنهایی و بی کسی، و....
بحرانهایی که مرا بسمت بهبودی سوق دادن؛ناامیدی مطلق، ترک های ناموفق ،احساسات خراب  ، ترس ازلغزش و بازگشت ، و...
پاسخ
 سپاس شده توسط سالار44 ، admin3 ، حـمـیـد
#29
با سلام 
درد و آشفتگی و عجزها واون غیرقابل اداره شدن زندگی و اینکه دیگه حق انتخاب و تصمیم گیری ها برای زندگی خودم از من گرفته شده بود،مهمترین اتفاقات ناگوار برای من از دست دادن اختیار زندگیم بود و همون آشفتگی‌ها و همون به هر دری میزدم ب روی من بسته بود و دیگه اینا قابل کنترل نبود،دیگه اون چهره اعتیادم هم قابل انکار نبود و منم قادر به پنهان کردنش نبودم.از دست دادن کار ،عدم امنیت مالی ،ترورها و تحقیرهایی که میشدم از طرف دیگران.بی هدفی،نه دیگه قادر به مصرف بودم نه می‌تونستم مصرف کنم،ترد شدن از طرف خانواده،اون نواقصام بسیار پرخاشگر عصبی و...بودم و در نتیجه تنهایی و انزوا که وقتی نگاه کردم دیگه کسی دور و برم نبود،و اینکه دیگه نمیتونم به این روش زندگی ادامه بدم .گاهی بخودم میگویم من باید سپاسگزار اون اشخاص باشم که ترورم میکردن تحقیرم میکردم ،رهام کردن منو بحال خودم،دیگه اهمیت بهم نمی‌دادن من باید سپاسگزار همون افراد باشم چون همون افراد باعث شدن من به خودم بیام و دنبال راه دیگه ای بگردم و اون راه ،راه بهبودی بود .و من با این انجمن آشنا شدم و این برنامه باعث شد که من تبدیل بشم امروزه به یک فرد مفید نه موذل گذشته...
پاسخ
 سپاس شده توسط admin3 ، حـمـیـد
#30
سلام

عدم توانایی در زندگی کردن وعدم کنترل احساسات وفکر کردن. من نمی توانستم به صورت روزمره زندگی کنم واز ان لذت ببرم وباید متفاوت از ادمهای دیگر می بودم وبا سو مصرف مواد مخدر در زندگی فقط می توانستم زندگی کنم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر10 ، حـمـیـد
#31
بعدازپاکی بحرانهایم بصورت تازه ای شروع شدندسخت گیری سازگارنبودن درروابط افراط وتفریط درکارهاخشم بیش ازحدغمگین بودن ومیل بتنهایی روابطموباکوچکترین بهانه خراب میکردم وقهروستیزه و...ولخرجی فراوان هیچ کاریویاشروع نمیکردم یاتاانتهاادامه نمیدادم افکارم همش دوررنجش بود...واین طورمسایل باعث شدکه علاوه برپاکی وجلسه رفتن راهنمابگیرم باهاش مشارکت کنم وقدمهاموبصورت کاربردی درحدتوان خودم شروع کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط Darush sistan ، حـمـیـد
#32
بحران چیست.

جمع شدن اشفتگی درد  ناشی از تکرار مکرر اشتباهات و رفتارهای افراطی از روی اراده شخصی 
تنها راه خروج از بحران ردشدن از بحران است 
هر انچه که نواقص مینامیم از یک بحران روحانی سر چشمه میگیرد 
من زمانی بحران رامیبینم که دیگر قابل انکار نباشد
روبرو نشدن با بیماری و حقیقت خود و فاصله گرفتن مساوی است با بحران
پاسخ
 سپاس شده توسط حوریا ___Bu ، حـمـیـد
#33
سلام

ترس ها ونامفهوم بودن احساسات و مسائلی که گاها خودم هم علت آنها را نمی دانستم و فکر می کردم که چگونگی آن به چه شکل زندگی من را مختل کرده است.
پاسخ
 سپاس شده توسط حوریا ___Bu ، حـمـیـد
#34
درود به خالق ارامش    به قول کتاب بحرانهای که چه بامواد یا بی مواد نمی توانستم زندگی کنم وازان لذت ببرم مدتی بعدازپاکی زندگیم روزبه روز اشفته تر میشد وکارهای پرخطر میکردم ومدتی روبه کار کلوپ بازی پرخوری ورزش نماز ولی بازهم درگیرهایم باخودم واطرافیانم بیشتر می شد وروزبه نارضایتی بیشتر   می شدوترس ناامید دوباره سایه برزندگی انداخته بود که باعث شد روبه بهبود بیاورم  وتسلیم برنامه شوم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#35
من پاکم وسالهاست توبرنامه هستموبحرانهای رهاکردن قدمهاواصولودیدم وقتی پاک باشم وتومسیربهبودیرنباشم دروغگوتنبل پرخورشهوت ران ولخرج گمنامی شکن بی بندوبارو....میشم یعنی باقطع مصرف بیماریم متوقف نمیشه وکارخودشومیکنه بازخودازارمیشم قهرکردن دررابطه خراب کردن داشته هابداخلاقی بی هدفی روتوکارام شروع میکنم ازخودم مردم وخانواده بدم میاد من بخاطرحس ارامش ونداشتن اینجوربحرانها قدم کارمیکنم راهنمادارم دعاوخدمت وبرای امروززندگی میکنم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، اریا،ب
#36
درود
عدم توانایی در درک احساسات خود و عدم توانایی در شناخت علت رفتارهایم و نیز لغزش های متعدد در دوران زندگی...
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر10 ، حـمـیـد
#37
امیر معتاد
بنظر من این یکی از مهمترین سوالات قدم یکمه
من اول از همه رجوع می‌کنم به کلمه بیماری یا بیماری اعتیاد که اول سوال اومده � من تا حدودی جنبه‌های مختلف بیماری رو شناختم
بحث دوم اینه که آیا این بیماری را با تمام گستردگیش پذیرفته‌ام سوال خود به خود می‌خواد بگه که بیماری اعتیاد من یک چیز خیلی گسترده است یک واقعیت بسیار گسترده � تمام زوایای زندگی منو در بر می‌گیره
پس کلمه گستردگی که توی کتاب اومده باید منو قانع کنه که بیماری رو دست کم نگیرم و کوچک نشمارم سخت نگیرم اما جدی بگیرمش
اما امروز برای من این پذیرش بیماری با کارهایی است یا قدم‌های خاصی است که برای بیماری برمی‌دارم
یعنی می‌خوام بگم پذیرش حقیقی بیماری برا من امروز اینه که چیکار می‌کنم آیا در دسترس دیگر معتادان هستم قدم کار می‌کنم خدمت می‌کنم
در جلسات شرکت می‌کنم بهبودی خودم رو با دیگر اعضا به اشتراک می‌ذارم
هرجا که حس کردم دچار تردید شدم یا به قول خودمون وارد پرده انکار شدم با راهنمام تماس می‌گیرم
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر10 ، حـمـیـد
#38
بحران یعنی خودم که چه تخریب ها به بار نیاوردم چه بی احترامی ها به خانواده و اطرافیان نکردم.. چقدر از لحاظ مالی و روحی روانی عقب مانده شدم یک روز از ته دل ،دستی برسرفرزندخود نکشیدم که درک کنم منم پدرم ....آیا دیگر بس نیست که در یافتن راه صحیح بهبودی اقدام به خودسازی و جبران بحران ها قدمی بردارم؟؟
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد
#39
امیر معتاد
من اول می‌خوام یه تعریف از بحران بکنم بحران یعنی یک تغییر حالت ناگهانی توی افکار احساسات عواطف روح یا جسم من،شرایط بحرانی شرایطی که نیاز مبرم دارم برای یک اقدام و عمل. اول از همه جسم من فرسوده شده بود من اختیار جسم خودم رو نداشتم من نمی‌تونستم جسمم رو هر وقت که دلم خواست به خواب ببرم و هر وقت که دلم خواست از خواب بیدار کنم یا هر وقت که نیاز بود،مسئله دوم ناامیدی عمیقی بود که همه جنبه‌های زندگیمو داشت تحت تاثیر قرار می‌داد
همونطور که قبلاً گفتم تمام منابع در دسترسم تموم شد دیگه کسی نبود پول دستی ازش بگیرم دیگه کسی نبود برام ضامن بشه،
خوب این‌ها باعث شد که با دیدن دوستان انجمنی من هم بخوام مثل اونا زندگی کنم پاک شدم و ۱۸ روز اول پاکی به جلسه نرفتم تا اینکه بعد از ۱۸ روز با دعوت یک دوست رفتم جلسه،اون ۱۸ روز هم خیلی سخت بود و با بحران‌های عجیبی دست و گریبان بودم چون نمی‌دونستم بزنم بمونم برم برگردم،
یک خلئی حس کردم احساساتی که قبلاً با مواد سرکوب شده بود الان باید یک جایی تخلیه می‌شد موقعش بود که با واقعیات روبرو بشم
اون روز به ناچار به بهبودی روی آوردم اما امروز تصور زندگی بدون انجمن را هم نمی‌تونم بکنم
پاسخ
 سپاس شده توسط حـمـیـد ، ناظر۱۶
#40
بعدپاک شدن انگارزندگیم اخلاقم رفتارم بدترشددرگیری فکری خراب کردن دوباره ودوباره روابط وداشته هام تصمیمات بی پایه واساس تعویض مرتب شغل گیردادن بخودودیگران بدقولی عصبانیت کنترل و....باعث شدبازاززندگی لذت نبرم وبرگردم توتنهایی خودم بهمین خاطرخودموببرنامه متعهدکردم وشروع بکارکردن قدمهاومسیربهبودی ک دم
پاسخ
 سپاس شده توسط Mehran21 ، حـمـیـد ، اریا،ب
#41
اشفتگیهاتراکمهای فکری روابط خراب بدخلقی وخودخوری وناامیدی بعدپاکی سراغم اومددیگه یجابندنبودم بخودم ودیگران گیرمیدادم کارهاروخراب میکردم ورابطم باهمه بدشده بودوبازتنهاشدم وبعدبکمک دوستان متوجه شدم بایدراهنمابگیرم جلسه برم قدم کارکنم وبرای امروززندگی ودعاکنم واقراردرراس برام قراربگیره تابتونم ارامشوبازتجربه کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر10 ، حـمـیـد ، اریا،ب
#42
باسلام
این سوال هم بحرانهای قبل از انجمن و هم بعد ازورود  انجمن
قبل از ورود به انجمن هر شخص تجارب شخصی خود را در رابطه با بحران دارد که در نهایت از سر ناچاری به این انجمن پناه آوردیم.
بحرانهای بعد از ورود به انجمن معتادان گمنام
بحرانهای امروز همچنان امروز که تو برنامه هستم با هر مقطع  پاکی پاک هستم اما از اصول غافل و بی تفاوت و بی حوصله نسبت به اصول برنامه و دارم با بحران زندگی میکنم(زندگی کردن بدون مواد مخدر با رفتار و احساسات گذشته) که نیاز به روی آوردن به بهبودی دارم که در چنین شرایطی اقرار آغاز تغییراست یک تماس با فرد استثنایی زندگی راهنما یک حضور در جلسه باعث تعهد ما به بهبودی میشودو تداوم در این ارتباطات به معنای روی آوردن مجدد به بهبودی است. ]اینجابرای افرادی که خواهان این برنامه نیستن پایان بحران نیست
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر10 ، حـمـیـد
#43
باسلام
جسمم شده بود ۴۸کیلو.بی اشتهایی یعنی طوری که فقط نون خالی با چایی میتونستم بخورم..لباس اندازم نبود..تو خماری گریه میکردم..بی پولی ..هیچکس بهم اعتماد نمیکرد..مصرف شدید شدید..تنها بودم یعنی طوری که هیچکس حاضر نشد با من بگرده..یا خمار بودم یا نشه یا تو ترک بودم..خودمو دوست نداشتم از چیزی که شده بودم میترسیدم با مرگ دست وپنجه نرم میکردم،شهامت خودکشی نداشتم..مزاحمت تلفنی وناموسی برای دیگران ایجاد میکردم..خانواده رو آسی کرده بودم هرروز درگیری فش بدبختی..امتحان میکردم پاک بمونم شکست میخوردم..تو زندگی همه درها به رویم بسته شده بودن تا اینکه خداوند بزرگ در خوبی به رویم گشود اونم انجمن معتادان گمنام بود ۹سال و۶ماه از مواد پاکم ۵سال و ۶ماه از سیگار..شغل خوبی دارم.پول دارم.ماشین دارم زن وبچه دارم و خدارو روزی هزاران مرتبه سپاسگزارم بابت معجزه پاکیش
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر10 ، ناظر9 ، حـمـیـد
#44
برخلاف تصورمن پاک شدن پایان راه نبودوتازه بعدازپاکی خیلی برمشکلاتم اضافه شدمن توروابطم خیلی ضعیف بودم نصفه ونیمه هرکاریورهامیکردم عجول خشمگین وبسیارترسوورنجشی بودم خرج ودخلم بهم نمیخوردوخیلی چیزهای دیگه که متوجه شدم بایددرمسیربهبودی وقدمهاقراربگیرم تاپاک وارام زندگی کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط ناظر9 ، ناظر۱۶


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان