۱۴۰۰/۸/۲۷، ۰۹:۵۲ عصر
زمانیکه متوجه شدم رهجویام لغزش کرده است به راستی داغون شدم، اما ثابت شد که این درس بسیار باارزشی برای من بود. امروز که به آن نگاه میکنم مثل این است که همه چیز با دور کند اتفاق است. چون او پاکی نسبتاً بلند مدتی داشت، من فکر میکردم که او برنامه را خوب گرفته است. وضع هر دو ما در زندگی راحتتر شد و به همین علت هر دو کمی از "خودخشنود" شده بودیم. من کارکرد قدمها به او یادآوری نمیکردم و او دیگر مثل گذشته به من تلفن نمیزد. منظور من این است که من حتی متوجه نشدم که او لغزش کرده است تا زمانیکه او خودش به من گفت. که آن هم بیش از یکسال طول کشیده بود. بهبودی من واقعاً تحت تاثیر این موضوع واقع شد. نه اینکه احساس کنم به واقع کار اشتباهی انجام دادهام، ولی مثل این بود که من به اندازه کافی توجه نکرده بودم. مجذوب زندگی خود بودم و بهبودی او را پیش پا افتاده محسوب میکردم. در نتیجهی این اتفاق، من یاد گرفتم که ارزش کمک یک معتاد به معتاد دیگر به راستی بینظیر است. ولیکن اگر قرار است این مفهوم کار کند من باید حاضر و در دسترس باشم. امروز دائم از رهجوهایام میپرسم که در کجای کار با قدمهایشان هستند و اطمینان حاصل میکنم که به آنها گوش کنم و تا حد امکان در دسترس باشم. امروز من باور دارم که راهنمای بهتری هستم.
"کتاب راهنما و رهجو"
"کتاب راهنما و رهجو"