۱۳۹۹/۵/۲، ۰۷:۵۷ عصر
اگه بهم نمی ریختم جای تعجب داشت.
و خارج از این حالات نبود یا بیماری رو ندارم یا بیخیالی طی میکنم و در توهم اینکه یه جوری میشه، و یا اینکه قدم یک رو سلولی درک کردم و قبول کرده ام که در مقابل اعتیاد عاجزم و زندگیم آشفته شده و باید بدنبال راه حل باشم.
من نه اینکه بهم نریزم ولی از جاییکه بیماری من مثل آتشفشان عمل میکنه دیرتر بهم میریزم و وقتی آتش بیماری فوران میکنه تر و خشک رو با هم به آتش میکشه.
تجربه خودکشی پنج سال پیشم نمونه بارز که سلامت جسم و روح و روانم رو به خطر انداخته بود
یا اینکه شرایط زندگی طبق میلم پیش نمیرفت با همسرم داشتیم پله های دادگاه خانواده رو طی میکردیم
و ....
تاثیر بهم ریختن من، نه میتونستم در جایگاه خودم باشم و زندگی کنم و نه به اطرافیانم اجازه زندگی کردن میدادم
در لحظه نبودم یا حسرت گذشته ها رو و چیزهایی که از دست داده بودم رو میخوردم و سراسر وجودم پر از کینه و نفرت شده بود و یا اینکه ترس از آینده و احتمال اینکه اوضاع بدتر از این بشه رو داشتم و حال خوشی نداشتم و نمیتونستم مسئولیتهای فردی و اجتماعی مو انجام بدم و به سراشیبی نابودی افتاده بودم
و خارج از این حالات نبود یا بیماری رو ندارم یا بیخیالی طی میکنم و در توهم اینکه یه جوری میشه، و یا اینکه قدم یک رو سلولی درک کردم و قبول کرده ام که در مقابل اعتیاد عاجزم و زندگیم آشفته شده و باید بدنبال راه حل باشم.
من نه اینکه بهم نریزم ولی از جاییکه بیماری من مثل آتشفشان عمل میکنه دیرتر بهم میریزم و وقتی آتش بیماری فوران میکنه تر و خشک رو با هم به آتش میکشه.
تجربه خودکشی پنج سال پیشم نمونه بارز که سلامت جسم و روح و روانم رو به خطر انداخته بود
یا اینکه شرایط زندگی طبق میلم پیش نمیرفت با همسرم داشتیم پله های دادگاه خانواده رو طی میکردیم
و ....
تاثیر بهم ریختن من، نه میتونستم در جایگاه خودم باشم و زندگی کنم و نه به اطرافیانم اجازه زندگی کردن میدادم
در لحظه نبودم یا حسرت گذشته ها رو و چیزهایی که از دست داده بودم رو میخوردم و سراسر وجودم پر از کینه و نفرت شده بود و یا اینکه ترس از آینده و احتمال اینکه اوضاع بدتر از این بشه رو داشتم و حال خوشی نداشتم و نمیتونستم مسئولیتهای فردی و اجتماعی مو انجام بدم و به سراشیبی نابودی افتاده بودم