۱۴۰۲/۵/۲، ۰۶:۰۵ صبح
امیر معتاد
من اول میخوام یه تعریف از بحران بکنم بحران یعنی یک تغییر حالت ناگهانی توی افکار احساسات عواطف روح یا جسم من،شرایط بحرانی شرایطی که نیاز مبرم دارم برای یک اقدام و عمل. اول از همه جسم من فرسوده شده بود من اختیار جسم خودم رو نداشتم من نمیتونستم جسمم رو هر وقت که دلم خواست به خواب ببرم و هر وقت که دلم خواست از خواب بیدار کنم یا هر وقت که نیاز بود،مسئله دوم ناامیدی عمیقی بود که همه جنبههای زندگیمو داشت تحت تاثیر قرار میداد
همونطور که قبلاً گفتم تمام منابع در دسترسم تموم شد دیگه کسی نبود پول دستی ازش بگیرم دیگه کسی نبود برام ضامن بشه،
خوب اینها باعث شد که با دیدن دوستان انجمنی من هم بخوام مثل اونا زندگی کنم پاک شدم و ۱۸ روز اول پاکی به جلسه نرفتم تا اینکه بعد از ۱۸ روز با دعوت یک دوست رفتم جلسه،اون ۱۸ روز هم خیلی سخت بود و با بحرانهای عجیبی دست و گریبان بودم چون نمیدونستم بزنم بمونم برم برگردم،
یک خلئی حس کردم احساساتی که قبلاً با مواد سرکوب شده بود الان باید یک جایی تخلیه میشد موقعش بود که با واقعیات روبرو بشم
اون روز به ناچار به بهبودی روی آوردم اما امروز تصور زندگی بدون انجمن را هم نمیتونم بکنم
من اول میخوام یه تعریف از بحران بکنم بحران یعنی یک تغییر حالت ناگهانی توی افکار احساسات عواطف روح یا جسم من،شرایط بحرانی شرایطی که نیاز مبرم دارم برای یک اقدام و عمل. اول از همه جسم من فرسوده شده بود من اختیار جسم خودم رو نداشتم من نمیتونستم جسمم رو هر وقت که دلم خواست به خواب ببرم و هر وقت که دلم خواست از خواب بیدار کنم یا هر وقت که نیاز بود،مسئله دوم ناامیدی عمیقی بود که همه جنبههای زندگیمو داشت تحت تاثیر قرار میداد
همونطور که قبلاً گفتم تمام منابع در دسترسم تموم شد دیگه کسی نبود پول دستی ازش بگیرم دیگه کسی نبود برام ضامن بشه،
خوب اینها باعث شد که با دیدن دوستان انجمنی من هم بخوام مثل اونا زندگی کنم پاک شدم و ۱۸ روز اول پاکی به جلسه نرفتم تا اینکه بعد از ۱۸ روز با دعوت یک دوست رفتم جلسه،اون ۱۸ روز هم خیلی سخت بود و با بحرانهای عجیبی دست و گریبان بودم چون نمیدونستم بزنم بمونم برم برگردم،
یک خلئی حس کردم احساساتی که قبلاً با مواد سرکوب شده بود الان باید یک جایی تخلیه میشد موقعش بود که با واقعیات روبرو بشم
اون روز به ناچار به بهبودی روی آوردم اما امروز تصور زندگی بدون انجمن را هم نمیتونم بکنم